پنجشنبه، خرداد ۱۸

مارکس درباره "توزيع مجدد عمومى" در آمريکا

در شماره ١٢ "وپريود" (Vperyod)، اشاره‌اى شده بود به مجادله مارکس عليه کريگه (Kriege) بر سر مسأله ارضى. اين مجادله در سال ١٨٤٦ اتفاق افتاد و نه آنطور که به اشتباه در مقاله رفيق — آمده در سال ١٨٤٨. هرمان کريگه Hermann Kriege، که يکى از همکاران مارکس و در آن هنگام مرد بسيار جوانى بود در ١٨٤٥ به آمريکا رفته و در آنجا دست به انتشار مجله‌اى بنام "تريبون خلق" (Volkstribun) براى تبليغ کمونيسم زده بود. ليکن او تبليغ خود را به شيوه‌اى پيش ميبُرد که مارکس ناگزير شد بنام کمونيستهاى آلمان به اين بى‌اعتبار ساختن حزب کمونيست توسط هرمان کريگه، شديدا اعتراض کند. نقد گرايش کريگه که در سال ١٨٤٦ در Westphälische Dampfboot[١] انتشار يافت و در جلد دوم آثار مارکس تأليف مرينگ (Mehring) مجددا به چاپ رسيد، اثرى است درخور توجه شايان و مايه تمتع فراوان سوسيال دمکراتهاى امروز روسيه.
مطلب از اين قرار است که در آن هنگام جنبش اجتماعى آمريکا مسأله ارضى را مطرح ساخته بود، مانند آنچه در روسيه کنونى وجود دارد؛ آنچه مطرح بود مسأله يک جامعه سرمايه‌دارى پيشرفته نبود، بلکه برعکس، مسأله بر سر تکوين شرايط اوليه و بنيادى براى توسعه واقعى سرمايه‌دارى بود. وجود اين حالت، براى آنکه بين برخورد مارکس به ايده‌هاى "توزيع مجدد عمومى" در آمريکا، و برخورد سوسيال دمکراتهاى روس به جنبش دهقانى کنونى، مقايسه و تشبيهى بعمل آيد حائز اهميت خاص ميباشد.
کريگه در مجله خود هيچگونه آمار و اطلاعاتى براى انجام يک بررسى مشخص از صفات مميزه نظام اجتماعى آمريکا و براى تعريف و تعيين خصلت واقعى جنبش مصلحين ارضى معاصر که براى الغاى اجاره بها مبارزه ميکردند، بدست نميداد. در اين ميان کار او (عينا به سبکِ "انقلابيون سوسياليست" ما) اين بود که مسأله انقلاب ارضى در لفافى از عبارت دهان پُرکن و پُر طمطراق بپوشاند. او نوشت: "هر انسان بينوا، همينکه به او فرصت پرداختن به کار مولد داده شود، به عضو مفيدى براى جامعه بشرى بدل خواهد شد. چنين فرصتى، چنانچه جامعه قطعه زمينى در اختيارش قرار دهد که او بتواند معاش خود و خانواده‌اش را از آن تأمين کند، تا ابد براى او تضمين شده خواهد بود. چنانچه اين مساحت عظيم (١٤٠٠ ميليون جريب [پنج و نيم ميليون کيلومتر مربع] اراضى عمومى در آمريکاى شمالى) از دور تجارت خارج شده و به مقادير محدود براى کار اختصاص يابد[٢]، در دم به حيات فقر در آمريکا خاتمه داده خواهد شد...". 


مارکس در پاسخ ميگويد: "از او انتظار ميرفت اين را بفهمد که در يَدِ قدرت قانونگذاران نيست تا با صدور فرمان از تکامل نظام پاتريارکال مورد علاقه کريگه به نظام صنعتى جلوگيرند، و يا آنکه ايالات صنعتى و تجارى ساحل شرقى را به دامان بربريت پاتريارکال بازگردانند".
به اين ترتيب، ما با يک طرح واقعى براى توزيع مجدد عمومى در آمريکا روبرو هستيم. خارج کردن سطح وسيعى از اراضى از دُور تجارت، تضمين مالکيت قانونى زمين، محدود کردن ميزان مالکيت يا حقوق اراضى. و مارکس درست از همان ابتدا اين اتوپيسم را به نقدى هوشيارانه ميکشد و متذکر ميگردد که نظام پاتريارکال ناگزير به نظام صنعتى تکامل مييابد، يعنى در اصطلاح امروزى، ناگزير بودن توسعه سرمايه‌دارى را خاطرنشان ميسازد. ليکن اشتباه بزرگى خواهد بود که فکر کنيم خواب و خيالهاى اتوپيکِ شرکت کنندگان در جنبش سبب گرديد که مارکس در قبال کل جنبش موضعى منفى اتخاذ کند. ابدا چنين نبود. مارکس حتى در آن زمان، يعنى در همان ابتداى فعاليت نويسندگيش، توانست محتواى واقعى و مترقى يک جنبش را از تجملات پُر زرق و برق ايدئولوژيک آن جدا بکند و بيرون بکشد. مارکس در بخش دوم نقد خود تحت عنوان "اقتصادِ (يعنى اقتصادى سياسىِ - لنين) 'تريبون خلق' و برخورد آن به آمريکاى جوان" نوشت:‌
«ما حقانيت تاريخى جنبش "مصلحين ملى آمريکا" را کاملا به رسميت ميشناسيم. ما ميدانيم که اين جنبش براى دستيابى به نتيجه‌اى ميکوشد که به صنعتى شدن جامعه بورژوايى نوين تحرکى موقت خواهد داد، درست است، اما اين نتيجه، که برخاسته از جنبش پرولترى و ضربه‌اى است بر پيکر مالکيت ارضى بطور کلى، ناگزير بايد در اثر پيامدهاى خود، به کمونيسم منتهى شود. کريگه، که به اتفاق کمونيستهاى آلمانى در نيويورک به "جنبش ضد اجاره بها" پيوست، بر اين حقيقت ساده لباسى از عبارات پُر طمطراق ميپوشاند بى آنکه به محتواى جنبش بپردازد، و بدين ترتيب ثابت ميکند که در زمينه رابطه بين آمريکاى جوان و شرايط اجتماعى آمريکا کاملا گيج و گم است. نمونه ديگرى از لبريز شدن شيفتگى او به بشريت بر سر برنامه ارضىِ قطعه قطعه کردن زمين در سطح آمريکا، را نقل ميکنيم.»
«در شماره ١٠ "تريبون خلق" در مقاله‌اى با عنوان "آنچه ما ميخواهيم"، ميخوانيم: "مصلحين ملى آمريکا زمين را ميراث مشترک همه انسانها ميخوانند... و خواستار آن هستند که قوه مقننه لوايحى بگذراند تا ١٤٠٠ ميليون جريب زمينى که هنوز بدست دلالان حريص نيفتاده است بعنوان دارايى مشترک و مسلّم تمامى بشريت، حفظ شود". کريگه براى حفظ اين "دارايى مشترک و مسلّم" تمامى بشريت، طرح مصلحين ملى را ميپذيرد: به هر دهقان، از هر مليتى که باشد، ١٦٠ جريب [٦٥ هکتار] از زمينهاى آمريکا براى تأمين معاش وى داده شود»؛ و يا آنطور که در شماره ١٤ در "جواب به کونز (Conze)" اظهار ميشود: "از اين اراضى تصاحب نشده هيچکس نبايد بيشتر از ١٦٠ جريب را در اختيار بگيرد، و اين نيز تنها در صورتى است که شخص خود زمين را بکارد". پس به منظور حفظ زمين بعنوان "دارايى مشترک و مسلم"، و آنهم براى "تمامى بشريت"، لازم است فورا براى قطعه قطعه کردن آن دست بکار شد. و بعلاوه کريگه تصور ميکند که ميتواند با قانونگذارى از پيامدهاى ضرورى اين سهميه‌بندى - تمرکز، پيشرفت صنعتى و امثالهم - خلاصى يابد. او ١٦٠ جريب را کميّت لايتغيرى ميانگارد، گويى ارزش چنين مساحتى بر حسب کيفيت آن تغيير نميکند. "دهقانان" مجبور خواهند بود که محصول زمين، اگر نه خود آن، را ميان خود و با ديگران مبادله نمايند، و به اينجا که رسيد، بزودى متوجه خواهند شد که يک "دهقان"، حتى يک دهقان بدون سرمايه، به برکت کارش و حاصلخيزى بيشتر ١٦٠ جريبش، موقعيت دهقان ديگرى را تنزل داده و او را فَعَله خود ساخته است. بعلاوه، چه اهميتى دارد که اين "زمين" است که "بدست دلالان حريص ميافتد" يا محصول زمين؟ بياييد اين عطيه کريگه به بشريت را بطور جدى مورد بررسى قرار دهيم. يک هزار و چهارصد ميليون جريب قرار است بعنوان "دارايى مشترک و مسلم تمام بشريت" حفظ شود و به هر "دهقان" ١٦٠ جريب برسد. پس ميتوان بزرگى "بشريت" کريگه را محاسبه نمود: دقيقا ٨ ميليون و ٧٥٠ هزار "دهقان" که با احتساب پنج نفر براى هر خانواده، نماينده ٤٣ ميليون و ٧٥٠ هزار نفرند. طول مدت "تا ابد" او را نيز ميتوان محاسبه کرد، مدتى که طى آن "پرولتاريا به عنوان نماينده تمامى بشريت"، لااقل در ايالات متحده آمريکا، ميتواند مدعى تمام اراضى بشود. اگر جمعيت آمريکا با آهنگ کنونيش افزايش يابد، يعنى اگر در مدت ٢٥ سال دو برابر گردد، آنگاه اين "تا ابد" مدتى کمتر از ٤٠ سال به درازا خواهد کشيد؛ تا آنوقت اين ١٤٠٠ ميليون جريب به اشغال درآمده و نسلهاى آينده چيزى نخواهند داشت که "مدعى‌اش بشوند". اما از آنجا که اهداى رايگان زمين سبب افزايش عظيمى در مهاجرت خواهد شد، "تا ابد" کريگه ممکن است حتى زودتر از اينها بسر آيد، خاصه اگر در نظر داشته باشيم که زمينى به اندازه ٤٤ ميليون نفر حتى براى بينوايى موجود در اروپا نيز ممر معاشى نامکفى است؛ چرا که در اروپا از هر ده نفر يک نفر بينواست، و جزاير بريتانيا به تنهايى ٧ ميليون بينوا را در خود جاى داده. نمونه مشابهى از سطحى‌گرايى در اقتصاد سياسى را ميتوان در شماره ١٣، در مقاله "خطاب به زنان"، يافت که در آن کريگه ميگويد اگر شهر نيويورک ٥٢ هزار جريب از زمينهايش را در "لانگ آيلند" ميبخشيد، اين کافى بود تا نيويورک را از شر هرگونه بينوايى، اِدبار و جنايت "در دَم" و براى هميشه خلاص کند".
«اگر کريگه جنبش آزاد کردن زمين را بعنوان شکلى نورَس از جنبش پرولترى - شکلى که تحت شرايط معينى ضرورت مييابد - بعنوان جنبشى که بدليل موقعيت اجتماعى طبقه‌اى که از آن نشأت ميگيرد الزاما بايد به جنبشى کمونيستى تکامل يابد، در نظر ميگرفت؛ اگر او نشان داده بود که چرا آمال و اميال کمونيستى در آمريکا ناگزير ميبايد در آغاز خود را در اين شکل ارضى متجلى سازد - شکلى که بنظر ميرسد ناقض تماميت کمونيسم باشد - آنگاه ديگر جاى هيچگونه اعتراضى باقى نميماند. اما او چيزى را که صرفا شکلى تبعى از جنبشى متعلق به مردمانى معين و حقيقى است، آرمان بشريت بطور کلى اعلام ميدارد. او اين آرمان را... بعنوان هدف غائى و عالى هر جنبشى بطور عام، عرضه ميکند؛ و به اين ترتيب اهداف معين جنبش را به اباطيلى پُر طمطراق بدل ميسازد. در ادامه همان مقاله (شماره ١٠) او سرود پيروزيش را هم ميخواند: "و بدينسان رؤياهاى ديرين اروپاييان سرانجام به حقيقت ميپيوندد. اينجا، در اين سوى اقيانوس، جايى براى‌شان فراهم خواهد شد، جايى که آنان تنها بايد در اختيارش گيرند و با زور بازوى خويش آبادش سازند تا بتوانند با غرور و افتخار به همه غاصبين و ستمگران جهان اعلام کنند: اين کلبه من است که خود ساخته‌ام و تو نساخته‌اى؛ اين کاشانه من است که گرمايش قلوب شما را مالامال از حسد ميکند.»
«کريگه ميتوانست اضافه کند:‌ اين کوتِ تپاله من است، که خودم، همسرم، فرزندانم، پيشخدمتم و گاو و گوسفندانم درست کرده‌ايم. و اين اروپائيانى که بدينسان "رؤياهايشان" به حقيقت ميپيوندد چه کسانى‌اند؟ نه کارگران کمونيست، بلکه کسبه و پيشه‌وران ورشکسته، کلبه نشينان[٣] خانه‌خراب که هواى سعادت دوباره خرده بورژوا و دهقان شدن در آمريکا را در سر ميپرورانند. و کدامست "رؤيائى" که بناست بوسيله اين ١٤٠٠ ميليون جريب زمين جامعه عمل بپوشد؟ جز اين نيست که همه مالک شوند؛ خوابى که به همان اندازه قابل تحقق و کمونيستى است که امپراتور و شاه و پاپ شدن همه.»
نقد مارکس پُر از طنز نيشدار است. او کريگه را دقيقا بخاطر وجوهى از ديدگاه‌هايش بباد انتقاد ميگيرد که ما اکنون در بين "انقلابيون سوسياليست"مان (اس‌آرها) شاهدش هستيم، همانا جمله پردازى، عرضه اتوپى‌هاى خرده بورژوايى بعنوان عالى‌ترين اتوپيسم انقلابى، عدم درک پايه هاى واقعى نظام اقتصادى نوين و توسعه و تکامل آن. مارکس، که در آن هنگام جز اقتصاددان آتى نبود، با تعمق بى‌نظيرى به نقش مبادله و توليد کالايى اشاره ميکند. او ميگويد: دهقانان محصول زمين، اگر نه خود زمين، را مبادله خواهند کرد - و اين مُجمَل خود حديث مفصل است! شيوه‌اى که وى در برخورد به مسأله بکار ميگيرد در مورد جنبش دهقانى روسيه و ايدئولوگهاى "سوسياليست" خرده بورژواى آن کاربُرد وسيعى دارد.
مارکس اما اين جنبش خرده بورژوايى را صرفا "رد" نميکند، دگم‌وار آن را ناديده نميگيرد، ترسى ندارد که دستهايش در اثر تماس با جنبش دمکراتهاى خرده بورژواى انقلابى خاکى شود - ترسى که خصيصه بارز بسيارى از آيين‌پرستان (doctrinaires) ماست.
مارکس در حالى که زرق و برق‌هاى مُـهمَل ايدئولوژيکى جنبش را بدون ترحم ريشخند ميکند، به شيوه‌اى هوشيارانه و ماترياليستى ميکوشد محتواى تاريخى حقيقى، عواقبى را که به سبب شرايط عينى، ناگزير - صرفنظر از اراده، آگاهى و آرزوهاى افراد مختلف - بايد در پى داشته باشد، مشخص نمايد. بنابراين، مارکس جنبش را محکوم نميکند، بلکه بر پشتيبانى کمونيستها از آن کاملا صحه ميگذارد. مارکس با اتخاذ موضعى ديالکتيکى، بعبارت ديگر با بررسى و مطالعه همه جانبه جنبش، با بحساب آوردن گذشته و آينده هر دو، جنبه انقلابى يورش بر مالکيت خصوصىِ ارضى را تشخيص ميدهد. او جنبش خرده بورژوايى را بمثابه شکلى آغازين و خاص از جنبش پرولترى، شکلى آغازين از جنبش کمونيستى، بازميشناسد. مارکس خطاب به کريگه ميگويد: اين جنبش آنچه را که شما خوابش را ميبينيد بدست نخواهد داد؛ بجاى مِلک حَقّه دهقانى، به عرصه تجارت کشيده شدن زمين عايدتان ميشود؛ بجاى ضربه خوردن دلالان، شاهد بسط زمينه براى توسعه کاپيتاليستى خواهيد بود. اما عفريت سرمايه‌دارى، که شما به عبث اميدواريد از آن اجتناب کنيد، يک منفعت تاريخى است، چرا که رشد اجتماعى را شتابى عظيم خواهد بخشيد و اشکال نوين و عاليتر جنبش کمونيستى را بمراتب پيش خواهد انداخت. ضربه‌اى که بر پيکر مالکيت ارضى نواخته شود، نواختن ضربه‌هاى بعدى بر مالکيت بطور اعم را تسهيل خواهد کرد. عمل انقلابى طبقه فرودست براى ايجاد تغييرى که رونق و رفاهى موقت ببار خواهد آورد، و آنهم نه به هيچ وجه براى همه، موجب تسهيل عمل انقلابى ناگزير و بعدى فرودست‌ترين طبقه براى ايجاد آن تغييرى ميشود که سعادت کامل بشرى را براى همه رنجبران واقعا تضمين نمايد. شيوه مارکس در عرضه مسأله مورد اختلافش با کريگه، بايد سرمشق ما سوسيال دمکراتهاى روس قرار گيرد. در اينکه جنبش دهقانى کنونى در روسيه ماهيتى خرده بورژوايى دارد شکى نميتوان داشت. ما بايد به هر وسيله‌اى که در اختيار داريم به تشريح اين واقعيت بپردازيم؛ ما بايد عليه تمام توهماتى که همه "انقلابيون سوسياليست" يا سوسياليستهاى بدوى در اين زمينه دارند، به پيکارى بيرحمانه و آشتى ناپذير برخيزيم. سازماندهى حزب مستقل پرولتاريا که، از ميان تمام خيزشها و دگرگونى‌هاى دمکراتيک، براى انقلاب سوسياليستى کامل تلاش کند، بايد هدف ثابت و دائمى ما باشد، هدفى که لحظه‌اى هم نبايد از آن غفلت نمود. ليکن به اين مجوّز از جنبش دهقانى روى برگرداندن، بيمايگى و فضل‌فروشى محض خواهد بود. خير، در ماهيت انقلابى و دمکراتيک اين جنبش شک نميتوان داشت و ما بايد از آن پشتيبانى کنيم، آن را بسط دهيم، و همگام با آن تا انتها پيش برويم - چرا که ما از انتهاى هر جنبش دهقانى‌اى بسيار پيشتر ميرويم؛‌ ما درست تا انتهاى تقسيم جامعه به طبقات پيش خواهيم رفت. در دنيا بندرت کشورى وجود دارد که در آن دهقانان مانند روسيه در محنت و سرکوب و تحقير بسر برند. هر چه اين سرکوب در گذشته شديدتر بوده باشد، اکنون بيدارى دهقانان پرتوان‌تر خواهد بود، و مقاومت در برابر خيزش انقلابى‌شان غير ممکن‌تر. پرولتارياى آگاه انقلابى بايد با تمام قدرت از اين خيزش حمايت تا مگر بناى اين روسيه کهنه، نفرين شده، فئودالى، استبدادى و برده‌دار را با خاک يکسان نمايد؛ نسلى جديد از مردمان شجاع و آزاد بوجود آورد؛ کشورى جديد و جمهورى بنا کند که در آن مبارزه پرولترى ما براى سوسياليسم بتواند آزادانه گسترش يابد.
لنين
"وپريود" (Vperyod)، شماره ١٥، بيستم آوريل ١٩٠٥

زيرنويسها

[١] Westphälische Dampfboot (کِشتى بخارى وستفالن) يک نشريه آلمانى با گرايشى دمکراتيک بود که در 'وستفالن' در سالهاى ١٨٤٥ تا ١٨٤٨ منتشر ميشد. در اين نشريه گهگاه مقالاتى از کارل مارکس و فريدريش انگلس هم بچاپ ميرسيد.
[٢] Revolutsionnaya Rossiya را بياد بياوريد که، از شماره ٨ به بعد، مطالبى در باره انتقال زمين از سرمايه به کار، درباره اهميت اراضى دولتى در روسيه، درباره حقوق ارضى برابر، درباره ايده بورژوايى کشاندن زمين به حيطه داد و ستدهاى تجارى و غيره، مينوشت. درست مثل کريگه!
("روسيه انقلابى"، ارگان حزب "انقلابيون سوسياليست" بود که در فاصله ١٩٠٠ تا ١٩٠٥ منتشر ميشد)
[٣] Cottar (کلبه نشين)، زارع بى زمين در ايرلند و اسکاتلند که در ازاى کار در مزرعه متعلق به ديگرى، کلبه‌اى براى سکونت به او داده ميشود (توضيح مترجم فارسى)


مقاله اول از "هفت مقاله درباره مسأله ارضى و جنبش دهقانى"، لنين - انتشارات "اتحاد مبارزان کمونيست" (سهند)، آذر ١٣٥٨

برنامه ارضى ليبرالها

چندى پيش جرايد علنى گزارش دادند که کنفرانسى از رهبران زمستواهاى (Zemstvo) بخشهاى مختلف روسيه در مسکو برگزار گرديه است. روزنامه Moskovskiye Vedomosti[١]
در حاليکه فرياد ميکشيد: دولت اجازه ميدهد اجتماعات انقلابى در روسيه تشکيل گردد، لازم است کنگره حزب سلطنت طلب دعوت شود، و غيره، حتى کوشيد تا زنگ خطر را بصدا درآورد. اما هيچکس توجه جدى به اين قيل و قالها نکرد، چون پليس اين روزها دستش سخت بندِ امورى است که ماهيت بسيار نگران کننده‌ترى دارد. اما زمستوائى‌ها هم به هر حال پا را از حدود آمال مشروطه‌خواهانه‌شان بيرون نگذاشتند. با اينهمه، صورت جلسات اين کنفرانس، تا آنجا که به برنامه ارضى مربوط ميشد، بسيار قابل توجه بود. ما تزهايى را که بنا بر گزارشهاى رسيده به تصويب اکثريت رسيده است، بطور کامل در اينجا نقل ميکنيم: 
«١- مداخله دولت در حيات اقتصادى ميبايست مناسب ارضى را نيز شامل گردد.
  ٢- تصويب يک قانون صحيح زراعى منوط به تحولى ريشه‌اى است(؟؟).
  ٣- رفرم ارضى قريب‌الوقوع ميبايست بر موازين زير استوار باشد:
الف- بهبود وضع اقتصادى طبقه کشاورز از طريق بازپس گرفتن اجبارى قطعه زمينهاى کمکى از زميندارهاى خصوصى به نفع دهقانان کم زمين در رده‌هاى مختلف (تدقيق جزئيات اين مسأله بر عهده چندين نفر گذارده شده است).
ب- زمينهاى سلطنتى و بخشى از زمينهاى متعلق به وابستگان مقام سلطنت دولتى اعلام گردد؛
افزايش تعداد اين قبيل اراضى دولتى از طريق خريد و ضبط زمينهاى خصوصى با پرداخت غرامت، و استفاده از آنها در جهت منافع اهالى کارگر.
ج- تنظيم شرايط اجاره از طريق مداخله دولت در روابط مابين مالکين و مستأجرين.
د- تأسيس کميسيونهاى ميانجيگرى دولتى و عموى براى به اجرا گذاردن تدابير ارضى بر طبق موازين فوق.
هـ- سازماندهى کامل يک سيستم جامع مهاجرت و اسکان، تسهيلات اعتبارى بهتر، اصلاح "بانک دهقانى" و کمک به بنگاههاى تعاونى. و- تجديد نظر بنيادى در آئين‌نامه مسّاحى زمين با هدف ايجاد سادگى، تسهيل و ارزانى در امر تفکيک اراضى، الغاء‌ نظام تخصيص بدون مرزبندى اراضى[٢] در زمينهاى خصوصى و در زمينهاى سهميه دهقانان، امکان پذير ساختن مبادله سهميه‌ها، و غيره.» 
 

ديکتاتورى انقلابى-دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان[

مسأله شرکت سوسيال دمکراسى در دولت موقت انقلابى را بيشتر استدلالات تئوريک سوسيال دمکرات‌هاى متعلق به يک جريان معيّن برجسته کرده است تا سير وقايع. ما در دو مقاله (شماره‌هاى ١٣ و ١٤) به بحث‌هاى مارتينف، اولين کسى که مسأله را پيش کشيد، پرداختيم. اما ظاهراً چنان اشتياق وافرى به اين مسأله وجود دارد و درکهاى نادرستى که بحث‌هاى مذکور موجب آن گرديده (بخصوص نگاه کنيد به ايسکرا، شماره ٩٣) چندان وسيع است که ضرورى است بار ديگر به اين موضوع بپردازيم. هرچند ارزيابى سوسيال دمکرات‌ها ممکن است چنين باشد که ما احتمالاً در آينده نزديک مجبوريم پاسخى بيش از يک پاسخ تئوريک به اين مسأله بدهيم. اما به هر حال حزب بايد از اهداف آتى خود تصوير روشنى داشته باشد. بدون پاسخ روشن به اين مسأله، ديگر هيچگونه ترويج و تهييج عارى از تناقض و بَرى از نوسان و محظورات ذهنى امکانپذير نخواهد بود.
بکوشيم جوهر اين مسأله بحث‌انگيز را قدم به قدم تصوير کنيم. اگر آنچه ما خواهان آنيم نه يک سرى امتيازات از استبداد، بلکه سرنگونى واقعى آن است، بايد کارى کنيم که دولت تزارى جاى خود را به يک دولت موقت انقلابى بدهد، دولتى که از يک سو مجلس مؤسسانى را بر اساس حق رأى همگانى حقيقتاً همگانى، مستقيم، مساوى، و با راى مخفى تشکيل دهد، و از سوى ديگر، در چنان موقعيتى قرار داشته باشد که آزادى واقعى و کامل را در طول انتخابات تأمين نمايد. پس اين سؤال پيش ميآيد که آيا شرکت حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه در يک چنين دولت موقت انقلابى کار درستى است يا خير. اين سؤال براى نخستين بار از جانب سخنگويان جناح اپورتونيست حزب ما، و مشخصا توسط مارتينف، پيش از نهم ژانويه يعنى زمانى که او، و بهمراه او ايسکرا، به آن پاسخ منفى دادند مطرح گرديد. مارتينف در پى آن بود که درک‌هايى را که سوسيال دمکرات‌هاى انقلابى در ذهن داشتند به پوچى بکشاند؛ او آنان را با گفتن اينکه در صورت موفقيت‌آميز بودن حاصل کار ما، يعنى سازماندهى انقلاب، و بهمراه آن بدست گرفتن رهبرى قيام مسلحانه توده‌اى، ما مجبور خواهيم بود در دولت موقت انقلابى شرکت کنيم، ميترساند.

 [به گمان وى] اين شرکت معنايى جز "تصرف قدرت" غير مجاز نخواهد داشت، ژوره‌سیسم جاهلانه"‌اى بيش نخواهد بود، و اين چيزى است که هيچ سوسيال دمکرات آگاهى زيرِ بارَش نميرود.
در استدلالات مدافعين اين نقطه نظر دقيق شويم، اينان ميگويند با شرکت در دولت موقت انقلابى، سوسيال دمکراسى، بعنوان حزب پرولتاريا، نميتواند بدون آنکه در صدد اجراى انقلاب سوسياليستى برآيد، قدرت را حفظ کند. تقبل چنين کارى، در حال حاضر، سوسيال دمکراسى را ناگزير با ناکامى روبرو ساخته آنرا بى اعتبار و بازيچه دست ارتجاعيون خواهد نمود. بدين جهت، شرکت سوسيال دمکراتها در دولت موقت انقلابى جايز و پذيرفته نيست.
اساس اين بحث را يک درک نادرست تشکيل ميدهد؛ در اين استدلال انقلاب دمکراتيک و انقلاب سوسياليستى، مبارزه بخاطر جمهورى (در بر گيرنده تمامى برنامه حداقل ما) و مبارزه بخاطر سوسياليسم خلط شده است. چنانچه سوسيال دمکراسى در پى اين ميبود که انقلاب سوسياليستى را هدف آتى خود قرار دهد، يقينا خود را بى‌اعتبار ميساخت. دقيقا همين ايده‌هاى درهم و آشفته "انقلابىون سوسياليست"مان [اس آرها] است که همواره مورد حمله سوسيال دمکراسى قرار گرفته است. به اين دليل، سوسيال دمکراسى مستمراً بر ماهيت بورژوايى انقلاب آتى در روسيه تأکيد ورزيده و بر [لزوم] ترسيم خط فاصل روشنى مابين برنامه حداقل دمکراتيک و برنامه حداکثر سوسياليستى پاى فشرده است، امکان دارد برخى سوسيال دمکرات‌ها، آنها که مستعد تسليم به [سير] خودبخودى [وقايع] هستند، به هنگام انقلاب همه اينها را از ياد ببرند. اما کل حزب، امکان ندارد. طرفداران اين نظر خطا در باور خود مبتنى بر اينکه سير وقايع در چنين موقعيتى حزب سوسيال دمکرات را مجبور خواهد ساخت که عليرغم [اعتقاد] خود دست به انقلاب سوسياليستى بزند، از سير خودبخودى يک بُت ميسازند. اگر اينطور بود، برنامه ما ناصحيح بوده و بر "سير وقايع" منطبق نميبود. درست همان چيزى که پرستش کنندگان جريان خودبخودى از آن بيمناکند. آنچه که آنان از آن بيم دارند صحت برنامه ماست. اما اين ترس و وحشت (که ما در مقالات خود کوشيديم توضيحى روانشناسانه بر آن ارائه دهيم) يکسره بى اساس است. برنامه صحيح است. و سير وقايع يقيناً با گذشت زمان بيش از پيش بر اين گفته صحه خواهد گذارد. اين سير وقايع است که ضرورت جبرى پيشبرد مبارزه‌اى سخت و خشمگين بخاطر جمهورى را به ما "تحميل" خواهد کرد و، در عمل نيروهاى سياسى ما، يعنى نيروى پرولتارياى فعال سياسى را به اين سَمت هدايت خواهد نمود. اين سير وقايع است که، در انقلاب دمکراتيک، ناگزير چنان خيل عظيمى از متحدين خرده بورژوا و دهقان را - که نيازهاى واقعى‌شان مستلزم اجراى برنامه حداقل ماست - بما تحميل خواهد کرد و هرگونه فکرى در زمينه يک گذار خيلى سريع به برنامه حداکثر چيزى جز يک خيال پوچ نيست.
اما از سوى ديگر همين متحدين دمکرات خرده بورژوا موجب شک و ترديد‌هاى تازه‌اى در ذهن سوسيال دمکراتهاى متعلق به يک جريان معيّن ميگردند . شک و ترديد‌هايى که همان ترس از "ژوره‌سيسم جاهلانه" باشد. يکى از قطعنامه‌هاى کنگره آمستردام[٢]، شرکت در دولت بهمراه بورژوا دمکرات‌ها را ممنوع داشته [ميگويد] اين ژوره‌سيسم است، يعنى خيانت ناآگاهانه به منافع پرولتاريا است، تنزل پرولتاريا به طفيلى بورژوازى است، فاسد کردنش با توهّم قدرت است، چيزى که در واقعيت بکلى در جامعه بورژوايى غير قابل حصول است.
مغلطه‌ى اين استدلال هم کم از آن يکى نيست و نشان ميدهد که متشبثينِ به آن، قطعنامه‌هاى خوب را بدون درک معانى آنها از بَر کرده‌اند؛ آنان چند شعار ضد ژوره‌سيستى را از بَر کرده‌اند، اما آنطور که بايد و شايد نسنجيده‌اند و بنابراين آنها را غلط بکار ميبندند؛ آنان الفبا را آموخته‌اند، اما به عمق درسهاى اخير سوسيال دمکراسى انقلابى بين‌المللى پى نبرده‌اند. براى داورى در باره ژوره‌سيسم از نقطه نظر ماترياليسم ديالکتيکى، بايد خط روشنى کشيد بين انگيزه‌هاى ذهنى و شرايط عينى تاريخى. از نظر ذهنى، ژوره Jaurès ميخواست از طريق اتحاد با بورژوا-دمکراتها جمهورى را نجات دهد. شرايط عينى اين "تجربه" چنين بود: جمهورى در فرانسه حقيقت تثبيت شده‌اى گشته بود و هيچ خطر جدى‌اى آن را تهديد نميکرد؛ طبقه کارگر از هر نظر فرصت اين را داشت که يک تشکل سياسى طبقاتى و مستقل بوجود آورد، اما از اين فرصت، بعضاً به اين خاطر که تحت نفوذ عوامفريبى‌هاى پارلمانتاريستى رهبرانش قرار داشت، استفاده کامل نکرد؛ عملاً و واقعاً، تاريخ بطور عينى در همان زمان وظايف انقلاب سوسياليستى را پيشاروىِ طبقه کارگر ميگذاشت، انقلابى که ميلران‌ها با وعده اصلاحات اجتماعى پيش پا افتاده پرولتاريا را از آن باز ميداشتند.
حال روسيه را در نظر بگيريد، از نظر ذهنى، سوسيال دمکرات‌هاى انقلابى از قبيل وپريوديست‌ها يا پارووس ميخواهند از طريق اتحاد با بورژوا-دمکرات‌ها جمهورى را تأمين کنند. تفاوت شرايط عينى [در روسيه] با آنچه در فرانسه بود از زمين تا آسمان است. از نظر عينى، سير تاريخى وقايع اکنون در برابر پرولتارياى روسيه دقيقا انجام انقلاب بورژوا-دمکراتيک را (که ما، براى اختصار، تمامى محتوايش را در کلمه جمهورى خلاصه ميکنيم) قرار داده است؛ اين وظيفه در مقابل مردم بطور کلى، يعنى تمامى توده خرده بورژوازى و دهقانان، قرار دارد. بدون چنين انقلابى رشد کم و بيش گسترده يک تشکل طبقاتى مستقل براى انقلاب سوسياليستى غير قابل تصور است.
بکوشيد اين تفاوت کلى شرايط عينى را بطور مشخص [کنکرت] در نظر مجسّم کنيد و سپس به ما پاسخ دهيد: آدم در باره کسانى که محو تشابه برخى کلمات، شباهت بين برخى حروف، و يکسانى انگيزه‌هاى ذهنى شده‌اند چه بايد فکر کند؟
چون در فرانسه ژوره به عذر ذهنىِ غلط دفاع از جمهورى، در برابر اصلاحات اجتماعى بورژوايى سر تعظيم فرود ميآورد، ما سوسيال دمکراتهاى روسيه بايد دست از هرگونه مبارزه جدّى براى دستيابى به جمهورى بشوييم! عقل و درايت عميق نوايسکرا‌يى‌ها دقيقا به همين خلاصه ميشود.
آيا واقعاً اين [نکته] روشن نيست که تا آنجا که به پرولتاريا مربوط است مبارزه بخاطر جمهورى بدون اتحاد با توده‌هاى خرده بورژوا غير قابل تصور است؟ آيا روشن نيست که بدون ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک کمترين اميدى به موفقيت اين مبارزه وجود ندارد؟ يکى از معايب عمده استدلال مورد بحث بيجانى و مُردگى آن، خصلت کليشه‌اى آن، عجز آن از در نظر گرفتن موقعيت انقلابى است. مبارزه بخاطر جمهورى و در عين حال دست کشيدن از ديکتاتورى انقلابى- دمکراتيک مثل اين است که اوياما [فرمانده قواى ژاپن در جنگ ژاپن و روسيه] تصميم بگيرد با کروپاتکين [فرمانده قواى روسيه در جنگ با ژاپن] در موکدن [شهرى که بر سر تصرفش ٤١٠ هزار سرباز روسى با ٤٥٠ هزار از سپاهيان ژاپن رو در رو شدند] بجنگد اما از پيش فکر تصرف شهر را بکلى کنار بگذارد[٣]. اگر ما، مردم انقلابى، يعنى پرولتاريا و دهقانان، ميخواهيم عليه استبداد "در کنار هم مبارزه کنيم" بايد تا به آخر در کنار هم عليه آن مبارزه کنيم، بهمراه هم نابودش سازيم، در دفع تلاشهاى محتوم براى بازگرداندن آن، در کنار هم باشيم. (به‌ منظور اجتناب از هرگونه سوءتفاهم احتمالى بايد بار ديگر بگوييم که درک ما از جمهورى نه تنها و نه تا آن اندازه يک شکل حکومتى، که بيشتر مجموعه تغييرات دمکراتيک پيش‌بينى شده در برنامه حداقلمان است). آدم بايد درکش از تاريخ درک يک بچه مدرسه باشد که [قضيه] را بدون "جهش" تصور کند، که آن را بصورت يک خط مستقيم که آهسته و پيوسته بطرف بالا در حرکت است ببيند؛ به اين نحو که: ابتدا نوبت بورژوازى بزرگ ليبرال خواهد بود؛ کسب امتيازات جزئى از استبداد؛ سپس نوبت خرده بورژوازى انقلابى: جمهورى دمکراتيک، و سرانجام نوبت پرولتاريا: انقلاب سوسياليستى. اين تصوير تا حدود زيادى تصوير درست است؛ درست a la longue [در دراز مدت] آنطور که فرانسوى‌ها ميگويند. يعنى در طول يک قرن يا يک چيزى در اين حدود (مثلا در فرانسه از ١٧٨٩ تا ١٩٠٥)؛ اما آدم بايد در بيمايگى اعجوبه باشد تا اين را در يک دوره‌ى انقلابى برنامه عمل خويش قرار دهد. چنانچه دستگاه استبدادى روسيه، حتى در اين مرحله، نتواند از طريق [اهداء] يک مشروطه خشک و خالى جان خويش را نجات دهد، چنانچه نه تنها متزلزل که واقعاً سرنگون شود، آنگاه واضح است که اِعمال يک نيروى انقلابى عظيم براى دفاع از اين دستاورد ضرورت خواهد يافت. اين "دفاع"، اما، چيزى جز ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان نيست! هر چه دستاوردهاى کنونى افزونتر و هرچه دفاع ما از اين دستاورد‌ها نيرومندتر باشد، توان ارتجاع ناگزير آتى در باز پس گرفتن بعدى آنها کمتر، ادوار ارتجاع کوتاهتر، و کار مبارزين پرولتارياى پس از ما سهلتر خواهد بود.
اما در اين ميان به کسانى بر ميخوريم که پيش از آنکه مبارزه آغاز شده باشد، از قبل چوب ذرع بدست، به سياق ايلووياسکى[٤]، مقدارى از پيروزيهاى آتى ما را، آنقدر که نه سيخ بسوزد و نه کباب، ذرع کرده ميبُرند. اينها کسانى هستند که پيش از سقوط استبداد، و حتى پيش از وقايع مهم ژانويه، امر برشان مشتبه شده بود که بايد طبقه کارگر را با شبح يک ديکتاتورى انقلابى- دمکراتيک و حشتناک مرعوب کنند! و اين شواليه‌هاى چوب ذرع بدست مدعى نام سوسيال دمکرات انقلابى هم هستند...
اينان اشک ميريزند که شرکت در دولت موقت انقلابى بهمراه بورژوا دمکراتها، مفهومش صحه گذاشتن بر نظام بورژوايى است؛ مفهومش تضمين تداوم زندان و پليس، بيکارى و فقر، مالکيت خصوصى و فحشا است. اين استدلالى است در خور آنارشيستها و نارودنيکها. سوسيال دمکراتها به اين بهانه که اين آزادى سياسى بورژوايى است دست از مبارزه براى آزادى سياسى برنميدارند. سوسيال دمکراسى اين "صحه گذاردن" بر نظام بورژوايى را از نقطه نظر تاريخى مينگرند. وقتى از فويرباخ Feuerbach پرسيدند که آيا بر ماترياليسم بوخنر Büchner، فوگت Vogt و موله‌شوت Moleschott صحه ميگذارد يا نه، او گفت: رو به گذشته، من کاملا با ماترياليسها موافقم، اما رو به آينده نه. سوسيال دمکراتها هم بر نظام بورژوايى دقيقا به همين ترتيب صحه ميگذارند. آنان هيچگاه از گفتن اينکه بر يک نظام بورژوايى جمهورى-دمکراتيک بخاطر برتريش بر يک نظام بورژوايى مستبد و سِرف‌دار صحه ميگذارند، هراسى نداشته و هرگز هم نخواهند داشت. اما آنان بر جمهورى بورژوايى تنها به اين خاطر که آخرين شکل سلطه طبقاتى است، به اين خاطر که مناسب‌ترين صحنه نبرد را براى مبارزه پرولتاريا عليه بورژوازى مهيا ميسازد، "صحه" ميگذارند؛ بر آن صحه ميگذارند، اما نه بخاطر زندانها، پليس، مالکيت خصوصى و فحشايش، بلکه بخاطر ميدان عمل و آزادى‌اى که براى نبرد با اين نهادهاى مکّار بدست ميدهد.
اما ما هرگز نميخواهيم ادعا کنيم که شرکتمان در دولت موقت انقلابى هيچ خطرى براى سوسيال دمکراسى در پى ندارد. هيچ شکلى از مبارزه، هيچ وضعيت سياسى‌اى که خالى از خطر باشد وجود ندارد و نميتواند وجود داشته باشد. اگر کسى نه غريزه طبقاتى انقلابى دارد، نه جهانبينى منسجمى در سطح علمى، و نه (با عرض معذرت از دوستان ايسکراى جديد) عقلى در سر، آنوقت براى او خطرناک است که حتى در اعتصابها شرکت کند - [زيرا] ممکنست به اکونوميسم منجر شود؛ يا دست به مبارزه پارلمانى بزند - [زيرا] ممکن است به بلاهت پارلمانتاريستى[٥] بيانجامد؛ يا از ليبرال دمکراتهاى زمستوا حمايت کند - [زيرا] ممکنست به "برنامه براى مبارزت زمستوايى" برسد. آنوقت حتى خواندن نوشته‌هاى بينهايت مفيد ژوره و اولار Aulard درباره انقلاب فرانسه هم خطرناک خواهد بود - [زيرا] ممکنست به جزوه مارتينف درباره دو ديکتاتورى بينجامد.
ناگفته پيداست که اگر سوسيال دمکراتها قرار بود حتى براى يک لحظه تمايز طبقاتى پرولتاريا از خرده بورژوازى را فراموش کنند، اگر آنان قرار بود با اين يا آن حزب خرده بورژوايى و غير قابل اعتماد روشنفکران عقد اتحادى بد موقع و بيفايده ببندند، اگر سوسيال دمکراتها قرار بود اهداف مستقل خود و لزوم قائل شدن بيشترين اهميت براى ايجاد و بسط آگاهى طبقاتى پرولتاريا و سازمان سياسى مستقلش را (در هر وضعيت و گرهگاه سياسى، در هر بحران و دگرگونى شديد سياسى) براى حتى يک لحظه، از نظر دور دارند، آنوقت شرکتشان در دولت موقت انقلابى بينهايت خطرناک ميبود. اما اين شرايطى است که در آن، تکرار ميکنيم، هر اقدام سياسى‌اى به همان اندازه خطرناک خواهد بود. نقل چند حقيقت ساده کافيست تا بى اساس بودن بسط اين نگرانيهاى ممکن به فرمولبندى کنونى وظايف آنى سوسيال دمکراتهاى انقلابى، روشن شود. ما نه از خودمان خواهيم گفت و نه بيانيه‌ها، هشدارها و نظرهاى مشورتى متعددى را که در وپريود ارائه شده است نقل خواهيم کرد؛ بجاى اينها، ما قول پارووس را بازگو ميکنيم. او بر اين عقيده است که سوسيال دمکراتها بايد در دولت موقت انقلابى شرکت کنند؛ و بر اين شرايط – شرايطى که هرگز نبايد از ياد برد – تأکيد ميورزد؛ بايد با هم ضربه زد، اما جُدا حرکت کرد؛ ادغام تشکيلاتى نکرد؛ متحد خود را همچون دشمن خود پاييد؛ و الى آخر. از آنجا که در مقاله قبلى‌مان به اين جنبه مسأله پرداخته‌ايم، در اينجا به تفصيل بر آن مکث نخواهيم کرد.
خير، امروز خطر سياسى واقعى که سوسيال دمکراتها را تهديد ميکند در آنجايى نيست که نو ايسکرايى‌ها بدنبالش ميگردند. آنچه بايد موجب ترس و وحشت ما باشد نه ايدۀ ديکتاتورى انقلابى-دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان، بلکه روح دنباله‌رو-ايسم و رخوتى است که بر روحيه حزب پرولتاريا اثر تخريبى شديدى دارد، و بيان خود را در قالب انواع تئوريهاى "تشکل بمثابه پروسه"، "تسليح بمثابه پروسه"، و چه‌ها که نه، باز مييابد. بعنوان مثال، کار آخر ايسکرا را در نظر بگيريد که در صدد برآمده است بين دولت موقت انقلابى و ديکتاتورى انقلابى-دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان تمايزى عَلَم کند. آيا اين نمونه‌اى از اسکولاستيسيسم بيجان نيست؟ آنهايى که دست به اختراع چنين تمايزاتى ميزنند کسانى هستند که قادرند جملات زيبايى به هم ببافند، اما از فکر کردن مطلقا ناتوانند. ميان اين دو مفهوم در واقع تقريبا همان رابطه بر قرار است که ميان شکل حقوقى و محتواى طبقاتى. اگر بگوييم "دولت موقت انقلابى"، بر جنبه قانون اساسى قضيه تأکيد کرده‌ايم، بر اين حقيقت تأکيد کرده‌ايم که اين دولت ناشى از قانون نبوده بلکه ناشى از انقلاب است، دولتى است مختص و متعهد به فراخواندن مجلس مؤسسان آينده. لکن صَرف نظر از منشاء، صَرف نظر از شرايط، يک چيز به هر حال روشن است – اينکه دولت موقت انقلابى بايد از حمايت طبقات معيّنى برخوردار باشد. در ذهن داشتن اين حقيقت ساده کافى است تا تشخيص دهيم که دولت موقت انقلابى جز ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا و دهقانان هيچ چيز ديگرى نميتواند باشد. به اين ترتيب، تمايزى که ايسکرا قائل شده است جز آنکه حزب را به عقب، به منازعات بيحاصل بکشاند و از انجام وظيفه تحليل منافع طبقاتى در انقلاب روسيه دورش سازد، اثرى ندارد.
يا يکى ديگر از بحثهاى ايسکرا را در نظر بگيريد. اين روزنامه در باره شعار "زنده باد دولت موقت انقلابى!" حکيمانه اظهار نظر ميکند که: "ترکيب الفاظ "زنده باد" و "دولت" به لب زيبنده نيست". آيا به اين به جز مُغلَق‌گويى ناب نام ديگرى ميتوان داد؟ از سرنگونى استبداد سخن ميگويند اما ميترسند زيبنده‌شان نباشد دولت انقلابى را فرياد بزنند! جالب است که از اينکه جمهورى را فرياد بزنند و زيبنده‌شان نباشد وحشتى ندارند؛ آخر جمهورى هم ضرورتاً مستلزم يک دولت است، و آن هم هيچ سوسيال دمکراتى هرگز شک نداشته که دولتى بورژوايى است. پس چه فرق ميکند که دولت موقت انقلابى را فرياد بزنيم يا جمهورى دمکراتيک را؟ آيا سوسيال دمکراسى، اين رهبر انقلابى‌ترين طبقه، بايد مثل پير دختر زرمبوى هيستريکى باشد که با وسواس و اطوار بر ضرورت برگ انجير پاى ميفشارد؟ آيا شکل بروز يک دولت بورژوا-دمکراتيک را فرياد زدن صحيح است، اما دولت موقت انقلابى-دمکراتيک را فرياد زدن غلط؟
مجسم کنيد: قيام کارگران در سنت پترزبورگ پيروز شده؛ استبداد سرنگون شده؛ دولت موقت انقلابى اعلام شده است و کارگران مسلّح شادمانه فرياد "زنده باد دولت موقت انقلابى!" سر داده‌اند، نو ايسکرايى‌ها در کنارى ايستاده، چشمان معصومشان را به آسمان دوخته و در حالى که بر سينه‌هاى عفيف و بيگناهشان ميکوبند زير لب ميگويند: "پروردگارا، تو را شکر ميکنيم که ما مانند اين خبيثان نيستيم و لبان خويش را به چنين ترکيب الفاظ نازيبنده‌اى نيالوده‌ايم..." نه رفقا، هزار بار نه! نترسيد از اينکه با شرکت، شرکتى پُر توان و تا به آخر به همراه بورژوا– دمکراتهاى انقلابى، در يک انقلاب جمهورى خواهانه خويشتن را بيالاييد. در باب خطرات چنين شرکتى مبالغه نکنيد؛ پرولتارياى متشکل ما از عهده اين خطرات بر خواهد آمد. کارى که در عرض چند ماه در ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا و دهقانان انجام خواهد گرفت بيش از دهها سال کارى است که در جوّ آرام و خِرِف کننده رکود سياسى انجام ميگيرد. اگر پس از نهم ژانويه طبقه کارگر روسيه توانست در شرايط بردگى سياسى متجاوز از يک ميليون پرولتر را براى عمل پيگيرانه، منضبط و دستجمعى بسيج کند، پس ما با وجود ديکتاتورى انقلابى– دمکراتيک، چندين ميليون شهرى و روستايى فقير را بسيج خواهيم کرد، و انقلاب سياسى روسيه را پيش‌درآمد انقلاب سوسياليستى اروپا خواهيم کرد.


مجموعه آثار (انگليسى) جلد ٨، صفحات ٢٩٣ تا ٣٠٣
وپريود، شماره ١٤ - ١٢ آوريل (٣٠ مارس) ١٩٠٥

زيرنويسها و توضيحات

[١] مقاله "ديکتاتورى انقلابى- دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان"، همچنين بصورت جزوه جداگانه توسط کميته اتحاديه قفقاز حزب کارگران سوسيال دمکرات روسيه به زبانهاى گرجى، روسى و ارمنى انتشار يافت.
[٢] اشاره به قرار درباره "مقررات بين‌المللى تاکتيکهاى سوسياليستى" است که در کنگره آمستردام انترناسيونال دوم در اوت ١٩٠٤ به تصويب رسيد.
[٣] فيلد مارشال اوياما Oyama Iwao (١٩١٦ - ١٨٤٢) فرمانده قواى ژاپن در جنگ با روسيه. کروپاتکين Kuropatkin (١٩٢٥ - ١٨٤٨) ژنرال روسى، وزير جنگ در ١٨٩٨ و فرمانده کل قواى روسيه در جنگ با ژاپن در پايان سال ١٩٠٤. در سال ١٩٠٥ فيلد مارشال اوياما او را در جنگ موکدن بسختى شکست داد و شهر را به تصرف خود در آورد. موکدن نام شهرى است در جنوب منچورى. اين شهر به زبان منچو، موکدن و به زبان چينى شن‌يانگ نام دارد.
[٤] D. I. Ilovaiaky (١٩٢٠ - ١٨٣٢) - مورخ روسى، توجيه‌گر نظام سلطنتى.
[٥] Parlimentary Cretinism – بلاهت پارلمانتاريستى. اين اصطلاح را لنين براى مشخص ساختن اين ديدگاه اپورتونيستى که معتقد بود نظام پارلمانى حکومت قادر مطلق و مبارزه پارلمانى يگانه شکل، و تحت هر شرايطى، اصلى‌ترين شکل مبارزه سياسى است، بکار ميبرد.


تايپ شده از روى کتاب: "لنين: بلشويسم و منشويسم در انقلاب دمکراتيک"، انتشارات اتحاد مبارزان کمونيست، بهمن ١٣٥٩
انتشار متن دريافت شده از کورش مدرسى - ٥ آوريل ٢٠٠٨

سوسیال دمکراسی و دولت موقت انقلابی

- ١ -

از آن زمان که بسیاری از نمایندگان سوسیال دمکراسی فکر ميکردند شعار "سرنگون باد استبداد!" پیش از وقت است و برای توده کارگر غیر قابل فهم، تنها پنج سال ميگذرد. این نمایندگان بحق در زمره اپورتونیستها قرار داده ميشدند. بارها و بارها به آنها توضیح داده شد، و سرانجام هم روشن گردید که از جنبش عقبند. به آنان توضیح داده شد که وظایف حزب را بعنوان پیشاهنگ طبقه، به عنوان رهبر و سازمانده آن، بعنوان نمایندۀ کل جنبش، بعنوان نماینده اهداف اصلی و اساسی آن درک نمیکنند. این اهداف ممکن است برای مدتی تحت‌الشعاع وظایف جاری و روزمره قرار گیرد، لیکن هرگز نباید معنا و اهمیت خود را بعنوان ستارۀ راهنمای پرولتاریای مبارز از دست بدهد.
اینک زمانی رسیده است که شعله‌های انقلاب خود را بر پهنه این سرزمین گسترده است، اینک زمانی است که شکّاک‌ترین افراد نیز به سرنگونی استبداد در آینده نزدیک، باور آورده‌اند. اما گويی طنز تاریخ سوسیال دمکراسی را وادار ساخته است تا بار دیگر با دقیقا همان تلاشهای ارتجاعی و اپورتونیستی که در جهت به عقب کشانیدن جنبش، در جهت تخفیف وظایف و مخدوش ساختن شعارهای آن بعمل ميآید، برخورد کند. مجادله [پلمیک] با سردمداران این قبیل تلاشها در دستور روز قرار ميگیرد و (بر خلاف عقیده بسیاری که از مجادلات درون حزبی بیزارند) اهمیت عملی بسیار ميیابد. چرا که هر چه به درک و تشخیص وظایف سیاسی آتی خود نزدیکتر ميشویم، نیاز به داشتن درکی روشن از آن وظایف عظیم‌تر، و هر گونه مبهم گويی، هر گونه سکوت و خویشتن‌داری و عدم قطعیت ذهنی در قبال این مسأله، زیانبار‌تر میگردد.
با اینحال، عدم قطعیت ذهنی در میان سوسیال دمکرات‌های ایسکرا‌ی جدید، یا (عملا فرقی نمیکند) اردوگاه رابوچیه دیلو Rabocheye Dyelo، به هیچ وجه چیز نادری نیست. سرنگون باد استبداد! - این را همه قبول دارند، نه فقط همه سوسیال دمکراتها، بلکه همه دمکراتها، حتی همه لیبرالها - اگر قرار باشد اظهارات جاری‌شان را باور کنیم. اما معنای این شعار چیست؟ این سرنگونی حکومت چگونه قرار است جامۀ عمل بپوشد؟ چه کسی قرار است مجلس مؤسسان را فرا خواند؟ - مجلس مؤسسانی که اکنون حتی آسواباژدنیه‌ایها هم حاضر‌ند شعارش را بدهند (نگاه کنید به شماره ٦٧ آسواباژدنیه Osvobozhdeniye)، مجلس مؤسسانی که خواست حق رأی همگانی، مستقیم و برابر را نیز برآورده سازد. پشتوانه واقعی آزاد بودن و بیانگر منافع ملت بودن انتخابات چنین مجلسی کدامست؟ 

پيرامون برنامه ارضى ما

(نامه به کنگره سوم)



جنبش جديد دهقانى با رشد و نيرو گرفتن روزافزون خود بار ديگر مسأله برنامه ارضى ما را پيش ميکشد. البته اصل اساسى‌اى که اين برنامه بر آن استوار است نميتواند موجب اختلاف نظر و بحث برانگيز باشد. حزب پرولتاريا بايد از جنبش دهقانى پشتيبانى کند، و هرگز از نظام زميندارى کنونى در مقابل يورش انقلابى دهقانان جانبدارى نخواهد کرد؛ اما در عين حال همواره خواهد کوشيد مبارزه طبقاتى را در روستا بسط دهد و اين مبارزه را از آگاهى سياسى برخوردار گرداند. به گمان من، اين اصول را همه سوسيال دمکراتها قبول دارند. اختلاف عقيده تنها زمانى بروز ميکند که نوبت به اجراى اين اصول ميرسد، زمانى که نوبت به فرموله کردن آنها در برنامه‌اى جهت انجام وظائف آن لحظه ميرسد.
واقعيت بهترين داور اختلافات تئوريک است و من اطمينان دارم که سير تند وقايع انقلابى اين اختلافات بر سر مسأله ارضى را نيز در جنبش سوسيال دمکراسى از ميان خواهد برد. مشکل که کسى اين نکته را انکار کند که طرح‌پردازى براى شيوه‌هاى عملى برنامه‌هاى مختلف ارضى کار ما نيست؛ و يا منکر اين باشد که: ما بايد پيوندهاى خود را با پرولتاريا مستحکم نماييم و از جنبش دهقانى پشتيبانى بعمل آوريم، بدون آنکه گرايش به مالکيت در دهقان صاحب زمين را از نظر دور داريم - گرايشى که هر چه انقلاب سريعتر به پيش رود تعارضش با پرولتاريا بنحو سريعتر و شديدترى آشکار خواهد شد. 

از طرف ديگر لحظه انقلابى کنونى به روشنى و صراحت شعارى قطعى و مشخص را طلب ميکند. تشکيل کميته‌هاى انقلابى دهقانىسياسى جنبش، با عجز او از درک مثلا اينکه بدون تغييرات دمکراتيک ريشه‌اى در کل ساختار سياسى کل حکومت هر گونه پيشرفت پايدارى در جهت گسترش مالکيت زمين مطلقا غير ممکن است، آشکار ميشود. دهقان به زمين نياز دارد، و احساس انقلابيش، حس غريزى بدوى‌اش، از دمکراسى نميتواند بيان ديگرى غير از دست گذاشتن بروى زمين ملاکين بيابد. البته هيچکس اين را مورد شک و سؤال قرار نميدهد. اما "انقلابيون سوسياليست" تنها به ذکر اين واقعيت اکتفا ميکنند، بجاى آنکه اين آمال گنگ و مبهم دهقانان را از نقطه نظر طبقاتى مورد تحليل قرار دهند. سوسيال دمکراتها، بر اساس چنين تحليلى، معتقدند که تمامى دهقانان بندرت ممکن است به خاطر مسائلى که از خواست بازگرداندن زمينهاى غصبى[١] فراتر رود، يکپارچه به پيش روند، چرا که وقتى از چهارچوب يک چنين رفرم ارضى پا فراتر نهاده شد، تخاصم موجود ميان پرولتارياى روستا و "موژيکهاى سوداگر" [Enterprising Muzhiks] ناگزير خود را با شدتى بيش از هميشه بروز خواهد داد. البته، سوسيال دمکراتها هيچ اعتراضى به اينکه موژيکِ بپاخاسته "ضربه نهايى را بر ملّاک فرود آورد" و تمام زمينهايش را از او بگيرد ندارند، اما آنان نميتوانند در يک برنامه پرولترى دست به ماجراجويى بزنند، آنان نميتوانند اجازه دهند که چشم‌اندازهاى خوش آب و رنگ اين گونه تغييرات در نظام زميندارى، بر مبارزه طبقاتى عليه مالکيت پرده ساتر بکشد (حتى اگر اين تغييرات تغييراتى دمکراتيک باشد). تغييراتى که "طبقات يا گروه‌بندى‌هاى مالکين را صِرفا پس و پيش ميکند و صورت جديدى به آن ميدهد. تا بحال برنامه ما خواست بازگرداندن زمينهاى غصبى را شامل ميگشت، در حالى که در تفسيرهاى مختلفى که بر آن نوشته ميشد به اين نکته اشاره ميگرديد که خواست مربوط به زمينهاى غصبى سدّ راه نيست بلکه "دروازه‌اى براى پيشروى‌هاى بعدى"[٢] است و پرولتاريا با طيب خاطر در اين پيشروى دهقانان از آنان پشتيبانى خواهد کرد، در عين حال پرولتاريا ناگزير است بدقت مراقب متحد موقت خود، يعنى دهقان خرده‌مالک باشد، مبادا که او چنگ و دندان مالک‌مآبانه‌اش را نشان دهد. اکنون، در مواجهه با رويدادهاى انقلابى، طبعا اين سؤال پيش ميآيد که آيا مناسب‌تر نيست چنين تبيينى از تاکتيکهاى خود را از تفسيرها به خود متن برنامه منتقل نماييم؟ آخر، برنامه حزب بمنزله بيان رسمى و عمومى نقطه نظرات سوسيال دمکراسى است، در حالى که يک تفسير ناگزير بيانگر نقطه نظرات کمابيش شخصى اين يا آن سوسيال دمکرات است. و به اين ترتيب، آيا عاقلانه‌تر نيست که شرح کلى‌ترى از خطى‌مشى ما در مورد اين مسأله در برنامه گنجانده شود، و تدقيق شيوه‌هاى مشخص و خواستهاى جداگانه‌اى از قبيل خواست زمينهاى غصبى به تفسيرهاى برنامه واگذار گردد؟ بايد آن شعار بشود، و برنامه ارضى ما کاملا به درست آن را مطرح نموده است. در جنبش دهقانى جهل و عقب ماندگى عظيمى وجود دارد و در اين زمينه، به خود راه دادنِ هرگونه توهمى بينهايت خطرناک خواهد بود. جهل دهقان، قبل از هر چيز با عجز او از درک جنبه
براى آنکه پيشنهاد خود را روشن سازم، طرز فرمولبندى ماده مربوطه را در برنامه، در اينجا ذکر ميکنم: (ح.ک.س.د.ر. مقدم بر هر چيز خواستارِ)... ٤- تشکيل کميته‌هاى انقلابى دهقانى بمنظور امحاى تمامى بقاياى سرواژ، تغيير و تحول در تمامى مناسبات روستايى بطور اعم براساس موازين دمکراتيک، اتخاذ تدابير انقلابى بمنظور افزايش سهم زمين دهقانان، حتى تا حد مصادره اراضى مالکين، ميباشد. سوسيال دمکراسى از هر گونه اقدام انقلابى- دمکراتيک دهقانان پشتيبانى ميکند، و در عين حال، از منافع مستقل و تشکل مستقل پرولتارياى روستا دفاع خواهد نمود".
فرمولبندى پيشنهادى فوق، آنچه را که تاکنون غالبا در تفسيرها شکافته ميشد وارد برنامه کرده و مسأله زمينهاى غصبى را به تفسيرها احاله ميدهد. چنين تغييرى اين امتياز را دارد که خصلت ويژه و مستقل موضع پرولترى را با وضوح بيشترى برجسته مينمايد؛ و اهميت تأمين وضوح و روشنى در چنين مسأله مهمى بر تمام مشکلاتى که اين تغييرات در امر تدوين و تنظيمِ مجدد ايجاد ميکند، ميچربد (مشکلاتى از قبيل گنجاندن شرحى، بجاى خواست مشخص، در برنامه که معمولا در تفسيرها ميآيد؛ ضمنا متذکر ميشويم که در برنامه ما چنين شرح و توضيحاتى وجود دارد: براى نمونه، ماده مربوط به مبارزه عليه اصلاحاتى که به تثبيت قيموميت پليس و بوروکراسى ميانجامد را در نظر بگيريد[٣]. امتياز ديگر چنين تغييرى اين است که برنامه به اين تصور باطل که گويا سوسيال دمکراتها به دهقانان ميگويند که آنان نميتوانند و نبايد پا را از خواست بازگرداندن زمينهاى غصبى فراتر گذارند، يکبار براى هميشه خاتمه خواهد داد. ما بايد با يک فرمولبندى روشن در برنامه، اين تصور را از بين ببريم نه اينکه به توضيح آن در تفسيرها بسنده کنيم. اين واقعيت که در فرمولبندى پيشنهادى هيچ شيوه مشخصى براى ضبط اراضى ذکر نگرديده، ممکن است نقيصه‌اى به نظر آيد. ولى آيا به سخن دقيق آيا اين يک نقيصه است؟‌
سوسيال دمکراتهايى که درباره مسأله ارضى نوشته‌اند، بکرّات به اين نکته پرداخته‌اند که تا چه حد بيجاست که ما در اين رابطه خود را به طرح‌پردازى مشغول داريم، زيرا اقدام عمده يک رفرم ارضى، يعنى ملى کردن زمين، در حکومتى سراپا پليسى ضرورتا حرکت منحرفى است که تنها به تيره و تار ساختن ماهيت طبقاتى جنبش کمک خواهد نمود. با اين حال، تمام تدابير ديگر براى ايجاد تغيير و تحول در مناسبات ارضى تحت نظام سرمايه‌دارى، تنها بمنزله راهى بسوى ملى کردن خواهد بود؛ اين تدابير تنها بخشى از کل تدابير است، تنها معدودى از تدابيرِ ممکن است، به عبارت ديگر، تدابيرى است که سوسيال دمکراسى به هيچ رو قصد محدود کردن خود را به آنها ندارد. در حال حاضر سوسيال دمکراتها مخالف ملى کردن هستند، و حتى "انقلابيون سوسياليست"، بر اثر انتقادات ما، اکنون خيلى بيشتر در اين مسأله احتياط ميکنند (پيش نويس برنامهشان را مقايسه کنيد با "شيطنت" سابقشان).
اما نکته اينجاست که جنبش انقلابى، ما را بسوى جمهورى دمکراتيک ميبرد که، با انحلال ارتش منظم و غيره، يکى از خواستهاى آنى ما را تشکيل ميدهد.
در يک جمهورى دمکراتيک، با مردمى که مسلح‌اند و با تحقق تدابيرى ديگرى که آنها نيز به همين نحو برخوردار از سرشت جمهوريت‌اند، سوسيال دمکراسى نميتواند ملى کردن را مردود اعلام دارد و به اين وسيله دست و بال خود را در مورد اين مسأله ببندد[٤]. به اين ترتيب، نقص فرمولبندى پيشنهادى من تنها يک نقص ظاهرى است. فى‌الواقع، اين فرمولبندى يک شعار منسجم طبقاتى - و الحق شعارى مطلقا کنکرت - براى لحظه کنونى بدست ميدهد، و با اين حال ميدان وسيعى را براى تدابير "انقلابى- دمکراتيکى" که ممکن است در صورت رشد دلخواه انقلاب ما ضرورت يا مطلوبيت پيدا کند، باز ميگذارد. در حال حاضر و نيز در آينده، يعنى تا پيروزى کامل قيام دهقانى، يک شعار انقلابى الزاما بايد تخاصم موجود بين دهقان و ملّاک را منعکس کند؛ و ماده مربوط به زمينهاى غصبى بر اين وضعيت تأکيد داشت، و کاملا بدرست، از طرف ديگر، هرگونه شعارى از قبيل "ملى کردن"، "واگذارى اجاره‌دارى‌ها"، "اجتماعى کردن" (سوسياليزه کردن - م)، و غيره، اين تخاصم بارز را ناديده ميگيرد و تيره ميسازد.
در عين حال، فرمولبندى پيشنهادى من به اهداف کميته‌هاى انقلابى دهقانى وسعت ميبخشد، تا آنجا که "تغيير و تحول در تمامى مناسبات روستائى بطور اعم بر اساس موازين دمکراتيک" را در بر گيرد. کميته‌هاى دهقانى در برنامه ما شعارى است که آنها را بدرستى با خصلت دهقانى، يعنى در اصل بمنزله يک قشر معين اجتماعى، توصيف ميکند؛ زيرا سرکوب يک قشر معين اجتماعى بوسيله يک قشر اجتماعى ديگر، تنها بوسيله کل قشر فرودست و تحت ستم ميتواند از ميان برود. ولى آيا دليلى براى محدود کردن اهداف اين کميته‌ها به رفرم ارضى وجود دارد؟ آيا واقعا کميته‌هاى ديگرى براى ساير اصلاحات، مثلا اصلاحات ادارى، بايد برپا گردد؟ مشکلى که در رابطه با دهقانان وجود دارد، همانطور که قبلا متذکر شدم، اين است که آنان بطور کلى از درک جنبه سياسى جنبش عاجزند. چنانچه ما موفق ميشديم، حتى در چند مورد، تدابير انقلابى مؤثرى را که دهقانان براى بهبود وضع خود اتخاذ ميکنند (مصادره غله، احشام و زمين) با تشکيل و فعاليت کميته‌هاى دهقانى و با به رسميت شناختن اين کميته‌ها از جانب احزاب سياسى (و تحت شرايط بويژه مطلوبى از جانب يک دولت موقت انقلابى) ارتباط دهيم، آنوقت ميتوانستيم خود را در مبارزه براى جلب دهقانان به جمهورى دمکراتيک، برنده تلقى کنيم. تا زمانى که دهقانان به اين ترتيب جلب نشده‌اند همه گامهاى انقلابى‌شان گامهايى بس متزلزل خواهد بود، و طبقات اجتماعى صاحب قدرت براحتى همه دستاوردهايشان را از آنان باز خواهند ستاند.
و بالاخره در زمينه پشتيبانى از تدابير "انقلابى- دمکراتيک"، فرمولبندى پيشنهادى خط فاصل روشنى بين ظاهر فريبنده و شبه‌سوسياليستى تدابيرى از قبيل گرفتن زمين بوسيله دهقانان، و محتواى دمکراتيک حقيقى آنها، ترسيم ميکند. براى پى بردن به اهميتى که کشيدن چنين خط فاصلى براى يک سوسيال دمکرات دارد، کافى است نظر مارکس و انگلس را در مورد جنبش دهقانى، مثلا در آمريکا، بياد بياوريم (مارکس در ١٨٤٨ درباره کريگه Hermann Kriege[٥]، و انگلس در ١٨٨٥ درباره هنرى جورج[٦]). البته، امروز هيچکس در صدد برنخواهد آمد که وجود جنگ دهقانى براى زمين، وجود تب زمين (در کشورهاى نيمه فئودال و يا در مستعمرات) را انکار کند. ما حقانيت و مترقى بودن چنين جنگى را به رسميت ميشناسيم، اما در عين حال محتواى دمکراتيک، يعنى در تحليل نهايى بورژوا دمکراتيک، آن را برملا ميکنيم. بنابراين، ما در عين تأييد اين محتوا، از جانب خود "ملاحظاتى" را نيز مطرح مينماييم؛ ما به نقش "مستقل" جنبش دمکراتيک پرولترى، و به اهداف مشخص حزب سوسيال دمکرات، بعنوان حزبى طبقاتى که براى انقلاب سوسياليستى کار ميکند، نظر داريم.
اين بود دلايلى که مرا بر آن داشت که از رفقا بخواهم اين پيشنهاد را در کنگره آتى مورد بحث قرار دهند و ماده مربوطه برنامه را در جهتى که پيشنهاد نمودم بسط دهند.


لنين
"وپريود" (Vperyod)، شماره ١٢، ٢٩ مارس ١٩٠٥

زيرنويسها

[١] زمينهاى غصبى (otrezki) - زمينهايى که در سال ١٨٦١ بعد از الغاى سرواژ در روسيه از سهم دهقانان جدا شده و به نفع مالکان ضبط ميشد. "در استانهاى داراى خاک سياه اين زمينهاى جدا شده به بيش از يک پنجم کل مقدار زمين دهقانان ميرسيد؛ در برخى استانها اين نسبت به يک سوم يا حتى دو پنجم کل مقدار زمين دهقانان هم ميرسيد". لنين، مجموعه آثار، جلد ١٧، صفحه ١٢١
[٢] رجوع کنيد به اثر لنين "به روستائيان فقير" که براى نخستين بار در ماه مه ١٩٠٣ به شکل جزوه مستقلى در ژنو انتشار يافت. جلد ٦، صفحه ٤١٨. هـ.ت. رجوع کنيد به صفحه ٧٦ ترجمه فارسى اين جزوه که به همين نام منتشر شده است. (زيرنويس ترجمه فارسى)
[٣] اشاره است به نکته زير در برنامه حزب مصوب کنگره دوم: "حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه در تلاش براى دستيابى به اهداف آنى خود، از هرگونه اپوزيسيون و جنبش انقلابى که عليه نظام اجتماعى و سياسى موجود در روسيه صورت گيرد پشتيبانى مينمايد، و در عين حال هر گونه برنامه اصلاحى را که به نحوى با گسترش يا تحکيم قيموميت پليسى- بوروکراتيک بر طبقات رنجبر در رابطه باشد، مؤکدا رد ميکند".
[٤] اين نکته در مقاله "برخورد سوسيال دمکراسى به جنبش دهقانى" به تفصيل تشريح شده است. (زيرنويس ترجمه فارسى)
[٥] "نامه سرگشاده عليه کريگه" (The Anti-Kriege Circular) را مارکس با همکارى انگلس در آغاز ماه مه ١٨٤٦ نوشت و در ماهنامه آلمانى Das Westphälische Dampfboot بچاپ رسانيد. (رجوع کنيد به مقاله "مارکس درباره توزيع مجدد عمومى").
[٦] انگلس در مقدمه‌اش بر چاپ آمريکايى کتاب خود "وضع طبقه کارگر در انگلستان" که در ١٨٨٧ در نيويورک منتشر شد درباره هنرى جورج George Julian Harney (1817-97) سخن گفته است.


مقاله سوم از "هفت مقاله درباره مسأله ارضى و جنبش دهقانى"، لنين - انتشارات "اتحاد مبارزان کمونيست" (سهند)، آذر ١٣٥٨


شنبه، خرداد ۱۳

اتوکراسى و پرولتاريا[١]

روسيه جان گرفتن دوبارۀ جنبش مشروطه خواهى را تجربه ميکند. نسل ما هرگز شاهد چنين غليان سياسيى نبوده است. روزنامه‌هاى قانونى به بوروکراسى حمله‌ور شده‌اند، شرکت نمايندگان مردم در اداره دولت را طلب ميکنند، و براى اصلاحات ليبرالى فشار ميآورند. در همه جلسات گوناگون صاحب‌منصبان زمستوو[٢]، پزشکان، حقوقدانان، مهندسين، مزرعه‌داران، اعضاى انجمنهاى شهرى و غيره و غيره، قطعنامه‌هايى به تصويب ميرسد که کم و بيش قاطعانه يک قانون اساسى طلب ميکنند. فراخوانهاى پُرشور براى آزادى و ادعانامه‌هاى سياسى چنان دليرانه‌اى که آدم کوچه و بازار روسيه به آن عادت ندارد، در هر گوشه‌اى به گوش ميرسد. تحت فشار کارگران و جوانان راديکال، اجتماعات ليبرالى به تجمعات علنى مردم و تظاهراتهاى خيابانى تبديل ميشوند. نارضايتى‌هاى فروخورده شده آشکارا در ميان بخشهاى وسيعى از پرولتاريا، در ميان تهيدستان شهر و ده، تحرک و تلاطم به راه انداخته است. گرچه پرولتاريا در تظاهراتها و مراسمهاى پر سر و صداى جنبش ليبرالى به نسبت دخالت کمترى دارد، و با اينکه بنظر ميرسد با کنفرانسهاى مؤدبانه شهروندان شريف چندان قاطى نميشود، همه چيز حاکى از آن است که کارگران با دقت و بسيار به اين جنبش توجه دارند. همه چيز حاکى از آن است که کارگران مشتاق گردهمايى‌هاى بزرگ عمومى و تظاهراتهاى علنى خيابانى هستند. پرولتاريا خودش را عقب کشيده است، دارد با دقت موقعيتش را ميسنجد، نيروهايش را جمع ميکند، و در اين باره تصميم ميگيرد که آيا لحظه نبرد قطعى براى آزادى فرا رسيده است يا نه.

از ناروُدنيسم٭ تا مارکسيسم

يکى از روزنامه‌هاى علنى اخيرا اظهار عقيده کرده بود که اکنون موقع پرداختن به "تضاد" (antagonism) منافع طبقات مختلفى که در مقابل استبداد قرار گرفته‌اند نيست. اين عقيده تازه‌اى نيست. ما پيش از اين هم در ستونهاى آسواباژدنيه (Osvobozhdeniye) و روُلوتسيونايا روسيا (Revolutsionnaya Rossiya)، البته هر بار همراه با نوعى ملاحظه و غمض کلام، با اين عقيده برخورد کرده‌ايم. اين طبيعى است که چنين نقطه نظرى در ميان نمايندگان بورژوا- دمکراسى رواج و شيوع داشته باشد، [اما] تا آنجا که به سوسيال دمکراتها مربوط ميشود، آنان در مورد اين مسأله اتفاق نظر کامل دارند: مبارزه مشترک پرولتاريا و بورژوازى عليه استبداد نبايد و نميتواند پرولتاريا را وادار سازد تضاد منافع خود و طبقات صاحب دارايى را فراموش کند. براى دستيابى به تصورى روشن از اين تضاد لازم است تصور روشنى از اختلافات عميق موجود ميان نقطه نظرات جريانهاى [سياسى] مختلف داشت. اين البته بدان معنا نيست که ما بايد توافقهاى موقت با طرفداران ساير جريانان، هم با "انقلابيون سوسياليست" [اس.آرها] و هم با ليبرالها، را رد کنيم؛ کما اينکه کنگره دوم حزب ما نيز آن را براى سوسيال دمکراتها مجاز دانسته است. سوسيال دمکراتها "انقلابيون سوسياليست" را نمايندگان چپ‌ترين جناح بورژوا-دمکراسى ما ميدانند. "انقلابيون سوسياليست" وجود چنين نظرى درباره خود را خوش نداشته و آن را تلاش مذبوحانه‌اى ميدانند که براى خوار و خفيف کردن يک مخالف و زير سؤال کشيدن صميميت و ايمان درست او. واقعيت آن است که اين نظر کوچکترين ربطى به شک و سوء ظن ندارد؛ اين صرفا تعريفى مارکسيستى است از منشاء طبقاتى و جوهر طبقاتى نقطه نظرات "انقلابيون سوسياليست". هر چه "انقلابيون سوسياليست" نقطه نظراتشان را با وضوح و قطعيت بيشترى بيان ميکنند، بر خصلت‌نمايى مارکسيسم از آنان بيشتر صحه ميگذارند. در اين زمينه پيش‌نويس برنامه "حزب انقلابيون سوسياليست" را که در شماره ٤٦ روُلوتسيونايا روسيا بچاپ رسيده، بسيار جالب توجه است.

دمکراسى طبقه کارگر و دمکراسى بورژوايى

مسأله نحوه برخورد سوسيال-دمکراتها، يا دمکراتهاى طبقه کارگر، به دمکراتهاى بورژوا مسأله‌اى کهنه و در عين حال هميشه تازه است. مسأله‌اى است قديمى، چرا که از همان آغاز کار سوسيال-دمکراسى مطرح بوده است. اصول تئوريکى آن در همان نخستين نوشته‌هاى مارکسيستى، در مانيفست کمونيست و کاپيتال توضيح داده شده است. مسأله‌اى است هميشه تازه، چرا که هر گام در سير تحول هر کشور سرمايه‌دارى رنگهايى خاص و بديع از دمکراسى بورژوايى و گرايشهاى گوناگون در درون جنبش سوسياليستى را به بار ميآورد.
در روسيه هم، اين مسأله کهنه در حال حاضر تازگى خاصى پيدا کرده است. براى روشن شدن چگونگى طرح مسأله در حال حاضر، بايد با گشت کوتاهى در تاريخ شروع کنيم. نارودنيکهاى[١] انقلابى قديمى روسيه ديدگاهى اتوپيستى و نيمه-آنارشيستى داشتند. آنها دهقانان کمونهاى روستايى را سوسياليست‌هاى حاضر و آماده به حساب ميآوردند. آنها بروشنى ميفهميدند که پشت سر ليبراليسم جامعه تحصيل کرده‌هاى روسيه خواستهاى بلند پروازانه بورژوازى روسيه قرار دارد. آنها مبارزه براى آزاديهاى سياسى را رد ميکردند با اين استدلال که اين مبارزه‌اى است براى نهادهايى که خيرشان به بورژوازى ميرسد. زمانى که اعضاء نارودنايا وليا Narodnaya Volya[٢][٣][٤] خيلى زود در عمل ثابت کرد که "انعکاس مارکسيسم در ادبيات بورژوايى"[٥] است و از طريق اپورتونيسم برنشتاينى[٦] به ليبراليسم تبديل شد. از يک طرف، اکونوميستهاى درون جنبش سوسيال-دمکراتيک، درک نيمه-آنارشيستى از جنبش کارگرى صاف و ساده را قورت بودند؛ آنها دفاع سوسياليستى از اپوزيسيون بورژوايى را از نقطه نظر طبقاتى خيانت ميدانستند و دمکراسى بورژوايى در روسيه را يک سراب ميخواندند[٧]. از طرف ديگر، طيف ديگرى از اکونوميست‌ها که در عين همان ايده جنبش کارگرى صاف و ساده غرق بودند سوسيال-دمکراتهاى انقلابى را متهم ميکردند که مبارزه اجتماعى عليه اتوکراسى[*] را که ليبرالهاى ما، افراد زمستوو Zemstvo[٨] و ترقيخواهان، پيش ميبرند، ناديده ميگيرند[٩]. به مبارزه سياسى روى آوردند گامى به جلو گذاشتند، ولى نتوانستند آن را به سوسياليسم مربوط کنند. وقتى که دور ديگرى از سست شدن اعتقاد به ماهيت سوسياليستى کمونهاى ما به همراه پا گرفتن تئوريهايى از سنخ و.و. درباره غير طبقاتى بودن و غير بورژوايى بودن خصلت روشنفکران دمکرات روسيه شروع شد، بر روى آن نحوه برخورد صراحتاً سوسياليستى به مسأله هم سايه افتاد. نتيجه آن که نارودنيسم، که در گذشته اثباتاً ليبراليسم بورژوايى را رد ميکرد، تدريجاً شروع کرد به ادغام شدن در همان جريان، در يک ترند واحد ليبرال-نارودنيستى. ماهيّت بورژوا-دمکراتيک جنبش در ميان روشنفکران روسيه، که با معتدل‌ترين‌ها، جنبش ترقيخواهى شروع و به افراطى‌ترين‌ها، جنبش انقلابى تروريستى ختم ميشد، با عروج و توسعه ايدئولوژى پرولترى (سوسيال-دمکراسى) و جنبش توده‌اى طبقه کارگر، بيشتر و بيشتر قابل مشاهده شد. اما رشد اين آخرى [جنبش توده‌اى طبقه] با شکافى در بين سوسيال-دمکراتها همراه بود. يک جناح انقلابى و يک جناح اپورتونيست سوسيال-دمکراسى بروشنى شکل گرفت، که اولى نماينده گرايشهاى پرولترى در جنبش ما بود، و دومى نماينده گرايشهاى روشنفکرى. مارکسيسم قانونى
ايسکراى قديم زمانى از عناصر دمکراسى بورژوايى در روسيه صحبت کرد که هنوز بسيارى از وجودشان غافل بودند. ايسکرا خواستار دفاع از اين گرايش دمکراتيک از سوى پرولتاريا شد (ايسکرا؛ شماره ٢ درباره دفاع از جنبش دانشجويى[١٠]؛ شماره ٨، درباره کنگره غيرقانونى زمستوو Zemstvo؛ شماره ١٦، درباره مارشالهاى ليبرال اشرافيت[١١]؛ شماره ١٨[١٢]، درباره غليان درون زمستوو[١٣] و جاهاى ديگر). ايسکرا مدام بر طبقه، ماهيت بورژوايى جنبش ليبرال و راديکال تأکيد کرد و درباره مذبذب بودن آسواباژدنيه‌چى‌ها گفت: 

احياى سوسياليسم عاميانه و نارودنيسم بگونه "انقلابيون سوسياليست"

مضحکه هم بجاى خويش نيکوست. ما در مقالات خود تحت عنوان "آوانتوريسم انقلابى" اعتقاد راسخ خود را به اينکه انقلابيون سوسياليست ما هيچگاه نميخواهند موضع تئوريک خود را با کلمات نامبهم و دقيق بيان کنند، ابراز داشتيم. بمنظور رد اين نظر مغرضانه و غير منصفانه، سِرى مقالاتى با عنوان "مسائل برنامه‌اى" در شماره ١١ رولوتسيونايا روسيا (Revolutsionnaya Rossiya) آغاز گرديده است. خوبست! به هر حال ديرتر بهتر از هيچوقت است. ما از پيش تمامى مقالات رولوتسيونايا روسيا درباره "مسائل برنامه‌اى" را گرامى داشته و متعهد ميشويم توجه دقيق مبذول داريم تا روشن شود که آيا واقعاً ممکن است در آنها برنامه‌اى يافت يا نه.
با در نظر داشتن اين مقصود، نخستين مقاله يعنى "مبارزه طبقاتى در روستا" را مورد بررسى قرار ميدهيم؛ اما بدواً بايد يادآور شويم که مدعيان ما با گفتن اينکه "برنامۀ ما عرضه شده است" (شماره ١١، صفحه ٦)، يک بار ديگر بى جهت... "از خود بيخود" شده‌اند. شما آقايان بايد بپذيريد که اين حقيقت ندارد! شما هنوز هيچ برنامه‌اى عرضه نکرده‌ايد؛ به اين معنى که شما نه فقط نتوانسته‌ايد شرحى کامل از نقطه نظراتتان را که رسماً به تصويب حزب رسيده باشد (برنامه‌اى به معناى محدود کلمه، يا لااقل يک طرح برنامه) عرضه کنيد، بلکه حتى نظرتان درباره "مسائل برنامه‌اى" بنيادى‌اى چون مسأله مارکسيسم و انتقاد اپورتونيستى از آن، يا مسأله سرمايه‌دارى روسيه، و مسأله موقعيت، اهميت و وظايف پرولتارياى آن بوجود آمده بوسيله اين سرمايه‌دارى، و امثال اينها را نيز روشن نکرده‌ايد. تمام آنچه ما در باره "برنامه شما" ميدانيم اين است که شما موضعى داريد بغايت نامعيّن مابين سوسيال دمکراسى انقلابى و جريان اپورتونيستى از يک سو، و مابين مارکسيسم روسيه و ليبرال نارودنيسم روسيه از سوى ديگر.
ما اينک، با استفاده از موضعى که خود برگزيده‌ايد، به شما نشان خواهيم داد که در نتيجه تلاش پر مشقتتان براى اين "بين دو صندلى نشستن"، خود را در چه تناقضات لاينحلى گرفتار ميسازيد. رولوتسيونايا روسيا (شماره ١١) مينويسد: 

پيشگفتار به چاپ دوم وظايف سوسيال دمکراتهاى روسيه

درست ٥ سال از نگارش جزوه حاضر که اکنون براى دومين بار به منظور پاسخگويى به نيازهاى تبليغى ما منتشر ميشود، ميگذرد. در اين مدت کوتاه جنبش طبقه کارگر جوان ما آنچنان پيشرفتهاى چشمگيرى کرده است و آنچنان تغييرات عميقى در موقعيت و قدرت سوسيال دمکراسى روسيه حاصل گشته که ممکن است نياز به تجديد انتشار ساده يک جزوه قديمى عجيب بنظر آيد. آيا ممکن است که در سال ١٩٠٢ "وظايف سوسيال دمکراتهاى روسيه" به نسبت سال ١٨٩٧ اصلا تغييرى نکرده باشد؟ آيا خود نويسنده که در آن زمان هنوز "اولين تجربه" فعاليت حزبى خود را جمعبندى ميکرد، در ديدگاهش نسبت به اين مسأله هيچ قدمى فراتر نرفته است؟ چنين سؤالهايى (يا مشابه اينها) احتمالا در ذهن خوانندگان بسيارى مطرح خواهد شد و براى پاسخ به آنها بايد به جزوه "چه بايد کرد؟" رجوع کنيم و بعضى از نکات مطروحه در آن را تکميل نماييم. اين ارجاع از آنرو ضرورى است که نشان داده شود نويسنده چگونه نظرات خود را در رابطه با وظايف کنونى مطرح ساخته و نيز آنچه را که در آنجا درباره شرايط زمان نگارش جزوه‌اى که اکنون تجديد انتشار مييابد، و در مورد ارتباطش با آن "دوره" بخصوص در تکامل سوسيال دمکراسى روسيه گفته شده، تکميل نمايد. کلّا من چهار دوره را در آن جزوه ("چه بايد کرد؟") بر شمرده‌ام. آخرين دوره به "قلمرو حال و تا حدودى آينده" اشاره ميکند؛ سومين دوره، دوره تسلط (يا حداقل اشاعه) جريان "اکونوميستى" است که از سال ٩٨-١٨٩٧ آغاز ميشود؛ سالهاى ٩٨-١٨٩٤ دوره دوم و سالهاى ٩٤-١٨٨٤ دوره اول ناميده شده‌اند. در دوره دوم بر خلاف دوره سوم هيچ نوع عدم توافقى ميان خود سوسيال دمکراتها وجود نداشت. در آن زمان سوسيال دمکراسى از نظر ايدئولوژيک وحدت داشت، و در آن زمان بود که کوشش بعمل آمد تا چنين وحدتى در زمينه پراتيک و سازماندهى (تشکيل حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه) نيز بدست آيد. در آن زمان توجه اصلى سوسيال دمکراتها روى روشن کردن مسائل داخلى حزب و تصميم‌گيرى درباره آنها متمرکز نبود (آنچنان که در دوره سوم بود)، بلکه از يک سو روى مسأله مبارزه ايدئولوژيک عليه مخالفين سوسيال دمکراسى و از سوى ديگر روى مسأله توسعه کار عملى حزبى متمرکز بود.
هيچ آنتاگونيسمى [هيچ تعارضى] ميان تئورى و عمل سوسيال دمکراتها، آنچنان که در دوره "اکونوميسم" وجود داشت، موجود نبود.
جزوه مورد بحث خصلتهاى ويژه موقيعت آن زمان و "وظايف" سوسيال دمکراسى را منعکس ميسازد. اين جزوه کار عملى گسترده‌تر و عميقتر را طلب ميکند، و هيچ نوع "مانعى" در مقابل اين کار از نظر ناروشنى در هيچيک از نظرات، اصول يا تئورى عام نميبيند، و هيچ مشکلى (در آن زمان هيچ مشکلى وجود نداشت) در تلفيق مبارزه سياسى و اقتصادى نميبيند. اين جزوه با توضيحاتش در باره اصول [سوسيال دمکراسى] خطاب به پيروان نارُدنايا وُليا (Narodnaya Volya) و نارُدنويه پراوُو (Narodnoye Pravo)[١] اين مخالفين سوسيال دمکراسى، تلاش ميکند آن سوء تفاهمات و تعصباتى که آنها را از جنبش جديد دور نگاه ميدارد، بزدايد.
به اين ترتيب، در شرايط حاضر، زمانى که دوره "اکونوميسم" آشکار به پايان ميرسد، موضع سوسيال دمکراتها همان است که ٥ سال پيش بود. البته، وظايفى که در مقابل ما قرار دارد، در نتيجه رشد وسيع جنبش در طول اين مدت، بطور غير قابل مقايسه‌اى، پيچيده‌تر است. منتها خصوصيات اصلى شرايط حاضر خصوصيات ويژه دوره "دوم" راه در مقياس وسيعتر و بر مبناى گسترده‌ترى تجديد ميکند. اختلاف بين فعاليتهاى عملى ما با تئورى، برنامه و وظايف تاکتيکى‌مان به تناسب محو "اکونوميسم" زايل ميشود. ما ميتوانيم و بايد صريحا کار عملى عميقتر و گسترده‌تر را مجددا طلب نماييم، چرا که مبانى تئوريک اين کار در سطح وسيعى فراهم آمده است. ما بايد باز به جريانات مخفى غير سوسيال دمکراتيک در روسيه توجه ويژه‌اى مبذول داريم، اينجا ما با با جرياناتى روبرو هستيم که ماهيتا همان جرياناتى هستند که در نيمه اول سالهاى ١٨٩٠ وجود داشتند — اما متکامل‌تر، سازمان‌يافته‌تر و "پخته‌تر".
پيروان نارُدنايا وُليا با بدور انداختن جامه "کهنه" خود، "به انقلابيون سوسياليست" مبدل شدند، و همين اسم نشان دهنده آن است که آنها در وسط راه توقف کرده‌اند. آنها از کهنه (سوسياليسم "روسى") بريده‌اند، اما هنوز با نو (سوسيال دمکراسى) نپيوسته‌اند. تنها تئورى سوسياليسم انقلابى که بشريت معاصر ميشناسد، يعنى مارکسيسم بر مبناى نقد بورژوايى ("سوسياليستها"!) و اپورتونيستى ("انقلابيون"!) به بايگانى سپرده شده است. در عمل، فقدان ايدئولوژى و اصول آنها را به "آوانتوريسم انقلابى" رهنمون ميشود که به طرق متعدد بروز ميکند؛ تلاشهاى آنها براى هم‌ارز قرار دادن اقشار و طبقات اجتماعى‌اى چون تحصيلکرده‌ها، پرولتاريا و دهقانان، جانبدارى پُر سر و صداى آنها از تروريسم "سيستماتيک" برنامه ارضى حداقل جالب آنها (اجتماعى کردن زمين، تعاونيها و چسبيدن به نسق‌هاى موجود، ر.ک. به ايسکرا شماره‌هاى ٢٣ و ٢٣) شيوه برخورد آنها به ليبرالها (ر.ک. به "رولوتسونايا روسيا" (Revolutsionnaya Rossiya) شماره ٩ و بررسى آقاى ژيتلوفسکى (Zhitlovsky) از آسواباژدنيه[٢] در شماره ٩١ ماهنامه سوسياليستى[٣] و بسيارى چيزهاى ديگر که ما به احتمال زياد ميبايست بيش از يکبار با آنها برخورد نماييم. در روسيه هنوز عناصر و شرايط اجتماعى بسيارى وجود دارد که عدم ثبات روشنفکران را تقويت ميکند، در افرادى با افکار راديکال خواست تلفيق آنچه کهنه و عتيق است با مد بى جان روز را زنده ميکند و مانع آنها ميشود تا آرمان خود را با آرمان پرولتاريا و مبارزه طبقاتى او يکى کنند، عناصر و شرايطى که سوسيال دمکراتهاى روسيه را ملزم ميسازد هنوز با جريان يا جريانهاى شبيه "انقلابيون سوسياليست" تا آن هنگام که تکامل سرمايه‌دارى وحدت مبارزه طبقاتى پايه‌هاى آنها را سست نمايد، تسويه حساب کنند.
پيروان نارُدنويه پراوُو که نظراتشان در سال ١٩٨٧ به همان مبهمى نظرات "انقلابيون سوسياليست" کنونى بود، بسرعت در نتيجه اين [پروسه] از صحنه ناپديد شدند. ليکن ايده "صريح و روشن" آنها - اين ايده که خواست آزادى سياسى را بکلى از سوسياليسم جدا ميساختند - هنوز از بين نرفته و نميتوانست از بين برود، چرا که در روسيه جريانهاى ليبرال دمکراتيک بسيار قوى هستند و در ميان متنوع‌ترين اقشار خرده بورژوازى و بورژوازى بزرگ مداما قويتر ميشوند. به اين دليل آسواباژدنيه ليبرال که ميخواهد نمايندگان اپوزيسيون بورژوايى در روسيه را به گِرد خود جمع کند، به وارث مشروع نارُدنويه پراوُو و ادامه دهنده مسلّم، پيگير و پخته آن تبديل شده است. و همانطور که زوال و اضمحلال روسيه کهنه قبل از رفرم، دهقانان پدر سالار، و روشنفکران نوع قديم اجتناب ناپذير است، روشنفکرانى که همانقدر به کمون روستايى و تعاونيهاى کشاورزى علاقمندند که به تروريسم "فريبنده"، همانطور هم طبقات داراى روسيه سرمايه‌دار، بورژوازى و خرده بورژوازى نيز ناگزيرند که با ليبراليسم صريح خود رشد کنند و پخته شوند، ليبراليسمى که دارد درک ميکند حفظ يک حکومت مطلقه پُر خرج، وحشى و احمق، که هيچ دفاعى در مقابل سوسياليسم ندارد، صَرف نميکند - [حکومتى که] با خواست آنها براى اَشکال اروپايى مبارزه طبقاتى و حاکميت طبقاتى و با بلند پروازى ذاتى‌شان (در دوره بيدارى و رشد پرولتاريا) براى پنهان کردن منافع طبقاتى خود از طريق انکار مبارزه طبقاتى بطور کلى، سازگارى ندارد.
به اين ترتيب ما محقّيم تا از ملّاکين ليبرال که تلاش ميکنند "حزب مشروطه‌خواه زمستوو" را پايه‌گذارى کنند، ممنون باشيم. بگذاريد ابتدا از کم اهميت‌ترين مسأله شروع کنيم: ما از آنها براى بيرون راندن آقاى استرووه از ميان سوسيال دمکراسى روسيه، براى تکميل استحاله او از يک شِبه مارکسيست به يک ليبرال متشکريم، اين بما کمک ميکند که با مثال زنده به هر کس و همه کس معنى واقعى برنشتينيسم بطور عام، و برنشتينيسم روسيه بطور خاص را نشان دهيم. دوم، آسواباژدنيه با تلاش براى تبديل اقشار مختلف بورژوازى روسيه به ليبرالهاى آگاه بما کمک ميکند تا تبديل توده‌هاى هر چه بيشترى از کارگران به سوسياليستهاى آگاه را تسريع کنيم. در کشور ما آنقدر شِبه سوسياليسم ليبرال- نارُدنيک مغشوش فراوان بوده که جريان ليبرال جديد در مقايسه با آن بروشنى قدمى است به پيش. اکنون ديگر کار آسانى است تا نمونه زنده‌اى از بورژوازى ليبرال و دمکراتيک روسيه را به کارگران و نياز به يک حزب سياسى مستقل طبقه کارگر را که بخشى از سوسيال دمکراسى بين‌المللى است، به آنان نشان دهيم. اکنون ديگر کار ساده‌اى است که روشنفکران را فراخوانيم تا موضع خود را واقعا روشن سازند: ليبراليسم يا سوسيال دمکراسى؛ تئوريهاى و جريانات نيم‌بند بسرعت بوسيله سنگ آسياب اين "دو قطب" رشد يابنده و بالنده خُرد ميشوند. سوم، و البته مهمتر از همه، ما از ليبرالها ممنون خواهيم بود، اگر از طريق مخالفتشان، اتحاد بين حکومت مطلقه و بخشهاى معيّنى از بورژوازى و تحصيلکرده‌ها را تضعيف نمايند. ما ميگوييم "اگر"، زيرا ليبرالها از طريق لاس زدن با حکومت مطلقه، با تحسين کار فرهنگى صلح‌آميز و بوسيله جنگ عليه انقلابيون "هدفمند" و غيره، نه آنقدر حکومت مطلقه را، که مبارزه عليه حکومت مطلقه را تضعيف ميکنند. ما با افشاء بى امان و سازش ناپذير تزلزل ليبرالها و کليه تلاشهاى آنان براى لاس زدن با دولت، تأثيرات اين جنبه خيانت آميز فعاليتهاى سياسى حضرات بورژوا- ليبرال را خنثى خواهيم کرد.
به اين ترتيب هم نارُدنايا وُليا و هم نارُدنويه پراوو گامهاى عظيمى در جهت تکامل، تبيين و شکل دادن به آرمانها و طبيعت واقعى خود برداشته‌اند. مبارزه‌اى که در نيمه اول سالهاى ١٨٩٠ در بين محافل کوچک جوانان انقلابى بوقوع پيوست، اکنون بعنوان يک مبارزه تعيين کننده جريانات سياسى پخته و احزاب سياسى واقعى احياء ميگردد.
با توجه به اين امر، انتشار جديد "وظايف" از آنرو که گذشته اخير حزب را بياد اعضاى جوان آن ميآورد و نشان ميدهد که چگونه سوسيال دمکراتها به کسب چنين موقعيتى در ميان ديگر جريانات نائل آمده‌اند، موقعيتى که تنها به تازگى کاملا مشخص شده است، و از آنرو که به ارائه تصوير روشنتر و مشخص‌ترى از "وظايف" اساسا يکسان ولى پيچيده‌تر شرايط حاضر کمک ميکند، نيز ميتواند مفيد باشد.
اکنون سوسيال دمکراتها با وظيفه مبرم پايان بخشيدن به تمامى‌اختلاف نظرات و تزلزلات در ميان خود و فشرده کردن صفوفشان و وحدت تشکيلاتى تحت پرچم مارکسيسم انقلابى، تمرکز تمامى تلاشهايشان براى وحدت تمام سوسيال دمکراتهاى درگير در کارهاى عملى، توسعه و تعميق فعاليتهايشان و ضمنا در همان زمان بذل توجه به توضيح اهميت واقعى دو جريان فوق‌الذکر به وسيعترين توده‌هاى روشنفکر و کارگر، جرياناتى که سوسيال دمکراسى مدتهاست که ميبايست با آنها تسويه حساب کند، روبرويند.
اوت ١٩٠٢
مجموعه آثار لنين به انگليسى، جلد ٦، صفحه ٢٠٩
بسوى سوسياليسم ارگان تئوريک سياسى اتحاد مبارزان کمونيست - شماره ٥، اول بهمن ١٣٦١ - صفحات ٦٧ تا ٧٠


توضيحات

[١] Narodnoye Pravo (حق مردم) - يک سازمان غيرقانونى از روشنفکران دمکرات روسيه که در تابستان ١٨٩٣ تأسيس شد. مبتکرينش از جمله، آپتکمن (Aptekman)، بوگدانوويچ (Bogdanovich)، گِدِئونفسکى (Gedeonovsky)، ناتانسون (Natanson)(Tyutchev) بودند که اين آخرى قبلا به نارودنايا وليا تعلق داشت. اعضاى نارودنويه پراوو هدف متحد کردن تمام نيروهاى اپوزيسيون در خدمت مبارزه براى رفرمهاى سياسى را در مقابل خود گذاشته بودند. اين سازمان دو سند برنامه‌اى منتشر کرد، "بيانيه" و "مسأله‌اى مبرم". در بهار ١٨٩٤ سازمان آنها توسط دولت تزاريست متلاشى شد. براى اطلاع از ارزيابى لنين از نارودنويه پراوو بعنوان يک حزب سياسى، به مقاله‌‌هاى "دوستان مردم کيانند" و "وظايف سوسيال دمکراتها" رجوع کنيد. اکثر اعضاى نارودنويه پراوو بعدا به حزب انقلابيون سوسياليست (اس.آرها) پيوستند. و تيوچِف
[٢] Osvobozhdeniye (رهايى) - مجله‌اى که دو هفته يکبار در خارج روسيه، از ١٨ ژوئن (اول ژوئيه) ١٩٠٢ تا ١٨ (٣١) اکتبر ١٩٠٥ تحت سردبيرى استرووه Struve منتشر ميشد. آسواباژدنيۀ پا گرفته از جنبش اپوزيسيون زمستوُيى، در حقيقت ارگان غير قانونى بورژوازى ليبرال روسيه بود و بنحوى منسجم از نظرات ليبراليسم طالب سلطلنت ميانه‌روانه دفاع ميکرد. در سال ١٩٠٣ گروه رهايى (League of Emancipation) حول اين نشريه شکل گرفت (شکل‌گيرى قطعى در ژانويه ١٩٠٤ انجام شد)، و تا اکتبر ١٩٠٥ به حياتش ادامه داد. همراه زمستوُ-مشروطه‌طلبان، گروه آسواباژدنيه هسته اوليه حزب کادتها - حزب اصلى بورژوازى روسيه - را تشکيل داد که در اکتبر ١٩٠٥ تأسيس شد.
[٣] Sozialistische Monatshefte (ماهنامه سوسياليستى) - مجله‌اى که ارگان اصلى اپورتونيستهاى سوسيال دمکراسى آلمان، و يکى از ارگانهاى اپورتونيسم بين‌المللى بود. در خلال جنگ جهانى امپرياليستى سالهاى ١٩١٤ تا ١٩١٨، اين نشريه بنفع سوسيال-شووينيسم موضع گرفت. اين نشريه در فاصله ١٨٩٧ تا ١٩٣٣ در برلين منتشر ميشد.

پيشگفتار به جزوه، روزهای کارگر در خارکُف

جزوه حاضر شامل شرحی از تظاهرات مشهور روز اول ماه مه در خارکف در سال ۱۹۰۰ است؛ اين جزوه توسط کميته خارکف حزب کارگر سوسيال-دموکرات روسيه، بر اساس توصيفات ارسال شده توسط خود کارگران، تنظيم شد. آن را به صورت يک گزارش روزنامه‌ای برای ما فرستادند ولی ما لازم دانستيم هم به خاطر حجمش، و هم برای اطمينان از پخش وسيعترش، آن را به صورت جزوه‌ای جداگانه منتشر کنيم. شش ماه ديگر کارگران روسيه روز اول ماه مه اولين سال قرن جديد را جشن ميگيرند، و اکنون زمان آن فرا رسيده است که ما دست به کار سازماندهی مراسمها هر چقدر که ممکن است در تعداد هر چه بيشتری از مراکز و در مقياسی هر چه عظيم‌تر شويم. آنها بايد با عظمت باشند، نه تنها از نظر تعداد شرکت کنندگان، بلکه همچنين از نظر سازمانيافتگی و آگاهی طبقاتيی که شرکت کنندگان به نمايش ميگذارند، در عزمشان به برپايی مبارزه‌ای مصممانه برای آزادی سياسی مردم روسيه، و نتيجتاً، برای فرصتی رايگان به نفع تحول طبقاتی پرولتاريا و مبارزه آشکارش برای سوسياليسم. اکنون زمان تدارک برای مراسمهای اول ماه مه آتی است، و يکی از مهمترين اقدامات تدارکاتی بايد فراگرفتن آن چيزی باشد که جنبش سوسيال-دموکراتيک در روسيه فی‌الحال، در زمينه ارزيابی کاستی‌های جنبشمان بطور اعم و جنبش اول ماه مه بطور اخص، و رهنمودهايی برای رفع اين نقايص و کسب نتايج بهتر، مهيا کرده است.
روز اول ماه مه در خارکف نشان داد که يک جشن طبقه کارگر چه تظاهرات عظيم سياسيی ميتواند بشود، و چه چيزهايی کم داريم تا اين مراسمها را به يک ابراز وجود واقعاً عظيم پرولتاريای بلحاظ طبقاتی آگاه در سراسر روسيه تبديل کنيم. چه چيز مراسم اول ماه مه خارکف را به رويدادی تا اين حد برجسته و مهم تبديل کرد؟ شرکت کارگران در اعتصاب در مقياسی بزرگ، گردهمايی‌های عظيم توده‌ای در خيابانها، برافراشتن پرچمهای سرخ، طرح خواسته‌های کارگران در اعلاميه‌ها و بيانيه‌ها و خصلت انقلابی اين خواسته‌ها: روزکار هشت ساعته و آزادی سياسی. اين قصه که کارگران روسيه هنوز برای مبارزه سياسی آماده نيستند، که امر اصلی آنها بايد مبارزه صرفاً اقتصادی باشد، که فقط بايد ذره و ذره و بسيار آرام با قدری تهييج برای قدری رفرم سياسی و نه برای مبارزه بر ضد کليت نظام سياسی باشد—اين قصه توسط مراسم اول ماه مه خارکف تماماً و قطعاً بی اعتبار شد. ولی در اينجا ميخواهيم توجه را به جنبه ديگری از موضوع جلب کنيم. گرچه مراسم اول ماه مه در خارکف يکبار ديگر ظرفيت‌های سياسی کارگران روسيه را به نمايش گذاشت، در عين حال، آنچه که ما برای توسعه تام و تمام اين ظرفيتها فاقد هستيم را هم آشکار کرد.

درباره اعتصاب

در مرتبه اول بايد توضيحی برای وقوع و انتشار اعتصابها پيدا کنيم. هر کس که اعتصابهايی را، چه از تجربيات شخصی خود و چه از گزارشات ديگران، و يا روزنامه‌ها، بخاطر بياورد فورا متوجه ميشود که هر جا که کارخانه بزرگ برپا شده و بر شماره شان افزوده ميشود اعتصاب اتفاق ميافتد و بسط مييابد. بندرت ممکن است که حتی يک کارخانه بزرگ از ميان کارخانه‌هايی که صدها (و در برخی موارد هزارها) کارگر دارند پيدا کرد که در آن اعتصاب اتفاق نيفتاده باشد. زمانی که تعداد کارخانه‌های بزرگ در روسيه معدود بودند تعداد اعتصابها هم کم بود. ولی از زمانی که کارخانه‌های بزرگ چه در محلات صنعتی قديم و چه در شهرها و دهات جديد شروع به زياد شدن کردند، تعداد اعتصابها هم زيادتر شده است. به چه دليلی توليد کارخانه‌های عمده هميشه منجر به اعتصاب ميشود؟ به اين دليل که سرمايه‌داری ناچار بايد به مبارزه کارگران بر عليه کارفرمايان منجر شود و وقتی توليد به صورت عمده است اين مبارزه ناچار صورت اعتصاب بخود ميگيرد. اين را توضيح ميدهيم.
سرمايه‌داری نام آن نظامی است که در آن زمين، کارخانه‌ها، وسائل و غيره... متعلق به تعداد کمی از ملاکين و سرمايه‌داران است، در حالی که توده مردم يا اصلا از هستی ساقط هستند يا مايملک بسيار کمی دارند و مجورند خود را به صورت کارگر کرايه بدهند.
صاحبان زمينها و کارخانه‌ها کارگران را کرايه ميکنند و آنها را به ساختن اجناس مختلف، از چه نوع فرقی نميکند، واميدارند؛ اجناسی که بعدا در بازار به فروش ميرسانند.

تشريح قانون جريمه تحميل شده به کارگران کارخانه‌ها

جلد جزوه لنين درباره جريمه، ١٨٩٥



١
جريمه چيست؟

اگر از کارگری بپرسيم که آيا ميداند جريمه چيست، از اين سؤال خيلی تعجب ميکند. جای سؤال دارد!؟ چطور نميداند جريمه چيست، در حالی که مستمرا جريمه ميپردازد؟
با اين وجود تنها ظاهرا اينطور است که گويا جايی برای سؤال نيست. در واقع اکثر کارگران درک کاملی از جريمه ندارند.
معمولا اينطور عنوان ميشود که جريمه پولی است که کارگر در ازاء خسارتی که به کارفرما وارد ميکند، به او ميپردازد. اين صحيح نيست. جريمه و پرداخت خسارت دو چيز متفاوتند. اگر کارگری به يک کارگر ديگر خسارتی برساند (مثلا يک تکه لباسش را از بين ببرد) کارگر خسارت ديده ميتواند تقاضای غرامت کند، اما نميتواند جريمه کند. عينا اگر کارخانه‌داری به يک کارخانه‌دار ديگر خسارتی برساند (مثلا کالا را سر وقت نرساند)، کارخانه‌دار خسارت ديده ميتواند تقاضای غرامت کند، اما نميتواند کارخانه‌دار خاطی را جريمه کند. غرامت در رابطه‌های برابر خواسته ميشود حال آنکه جريمه فقط از افراد فرودست اخذ ميشود. از اين رو در حالی که ادعای غرامت ميبايست به دادگاه بُرده شود، جريمه توسط کارفرما خارج از دادگاه تحميل ميشود. جريمه گاهی اوقات وقتی حتی هيچ خسارتی به کارفرما وارد نشده تحميل ميشود؛ بعنوان مثلا جريمه بخاطر سيگار کشيدن. جريمه مجازات است و نه غرامتى در ازاء خسارت. فرض کنيم کارگری در اثر بيدقتی موقع سيگار کشيدن لباس کارفرما را بسوزاند، کارفرما نه فقط او را بخاطر سيگار کشيدن جريمه ميکند بلکه خسارت لباس سوخته‌اش را هم از دستمزد کارگر کسر ميکند. اين مثال بروشنی تفاوت بين جريمه و تاوان خسارات را نشان ميدهد.
جريمه نه بعنوان غرامت بلکه بمنظور برقراری انضباط يعنی تضمين اطاعت کارگران از کارفرما، وادار کردن کارگران به اجرای دستورات کارفرما و اطاعت از کارفرما طی مدت کار اخذ ميشود.