روسيه جان گرفتن دوبارۀ جنبش مشروطه خواهى را تجربه ميکند. نسل ما هرگز شاهد چنين غليان سياسيى نبوده است. روزنامههاى قانونى به بوروکراسى حملهور شدهاند، شرکت نمايندگان مردم در اداره دولت را طلب ميکنند، و براى اصلاحات ليبرالى فشار ميآورند. در همه جلسات گوناگون صاحبمنصبان زمستوو[٢]، پزشکان، حقوقدانان، مهندسين، مزرعهداران، اعضاى انجمنهاى شهرى و غيره و غيره، قطعنامههايى به تصويب ميرسد که کم و بيش قاطعانه يک قانون اساسى طلب ميکنند. فراخوانهاى پُرشور براى آزادى و ادعانامههاى سياسى چنان دليرانهاى که آدم کوچه و بازار روسيه به آن عادت ندارد، در هر گوشهاى به گوش ميرسد. تحت فشار کارگران و جوانان راديکال، اجتماعات ليبرالى به تجمعات علنى مردم و تظاهراتهاى خيابانى تبديل ميشوند. نارضايتىهاى فروخورده شده آشکارا در ميان بخشهاى وسيعى از پرولتاريا، در ميان تهيدستان شهر و ده، تحرک و تلاطم به راه انداخته است. گرچه پرولتاريا در تظاهراتها و مراسمهاى پر سر و صداى جنبش ليبرالى به نسبت دخالت کمترى دارد، و با اينکه بنظر ميرسد با کنفرانسهاى مؤدبانه شهروندان شريف چندان قاطى نميشود، همه چيز حاکى از آن است که کارگران با دقت و بسيار به اين جنبش توجه دارند. همه چيز حاکى از آن است که کارگران مشتاق گردهمايىهاى بزرگ عمومى و تظاهراتهاى علنى خيابانى هستند. پرولتاريا خودش را عقب کشيده است، دارد با دقت موقعيتش را ميسنجد، نيروهايش را جمع ميکند، و در اين باره تصميم ميگيرد که آيا لحظه نبرد قطعى براى آزادى فرا رسيده است يا نه.
اين مشهود است که موج هيجانات ليبرالى دارد کمى فروکش ميکند. شايعات و گزارشهاى روزنامههاى خارجى، به اين معنى که مرتجعين در پر نفوذترين محافل دربار دست بالا پيدا کردهاند، دارد تأييد ميشود. فرمان لازمالاجراى نيکلاى دوم، که همين چند روز پيش منتشر شد، سيلى جانانهاى است به صورت ليبرالها[٣]. تزار قصد دارد حکومت مطلقه فرديش را حفظ کند و سر پا نگه دارد. تزار نميخواهد شکل دولت را عوض کند و ابداً قصد اعطاى قانون اساسى را ندارد. او همه نوع اصلاحات ماهيتاً بى اهميت را وعده ميدهد - فقط وعده. هيچ تضمينى هم البته نيست که همانها هم به اجرا درآيند. تضييقات پليسى عليه مطبوعات ليبرالى روز به روز حتى ساعت به ساعت شديدتر ميشود. هر نوع تظاهرات علنى، اگر هم صورت بگيرد، مثل سابق سرکوب ميشود، با جديتى حتى بيشتر از سابق. دوباره اعضاى انجمنهاى ايالتى [اعضاى زمستووها] و هم اعضاى انجمنهاى شهر را زير منگنه گذاشتهاند، آنهايى را که ليبرال-بازى در ميآورند بيشتر از بقيه. روزنامههاى ليبرال لحنى نوميدانه پيدا کردهاند و بابت اينکه نميتوانند - جرأت ندارند - نامههاى نويسندگان و خبرنگارانشان را منتشر کنند از آنها پوزش ميطلبند.
اين کاملاً در حيطه امکان ميگنجد که موج تهييج ليبرالى که آنچنان سريع در پى صدور اجازه وزير کشور Svyatopolk-Mirsky[٤][٥] براى سازمان تروريستى با صَرف نيرويى عظيم صورت گرفته و مستلزم تدارکى طولانى بوده است. همين توفيق اين عمل تروريستى با صلابتى هر چه بيشتر صداى تجربه تمامى تاريخ جنبش انقلابى روسيه را در گوشها فرو ميکند، که به ما در مورد روشهاى مبارزهاى چون تروريسم هشدار ميدهد. تروريسم روسى هميشه يک روش مبارزۀ مشخصاً انتلکتواليستى بوده است. و هر چه هم که در مورد اهميت تروريسم بگويند، که نه بجاىِ بلکه در پيوند با جنبش مردم است، باز هم حقايق بنحو غير قابل ردّى گواهى ميدهند که در کشور ما قتل سياسى افراد هيچ چيز مشترکى با اَعمال زورمندانۀ انقلاب مردم ندارد. در جامعه سرمايهدارى جنبش تودهاى فقط در صورتى ممکن است که جنبش طبقاتى کارگران باشد. اين جنبش در روسيه طبق قوانين مستقل خودش در حال انکشاف است؛ دارد بشيوه خودش پيشروى ميکند، دارد عميقتر و وسيعتر ميشود، و از يک آرامش موقت به يک اوجگيرى جديد گذر ميکند. اين فقط موج ليبرالى است که مستقيماً بر حسب خُلق و خوى وزراى مختلف، که بمبگذارىها هم تعويضشان را تسريع کرده، بالا و پايين ميرود. پس تعجبى ندارد اگر در بين نمايندگان راديکال (يا راديکال-نماهاى) اپوزيسيون بورژوايى اينهمه سمپاتى به به تروريسم ميبنيم. تعجبى ندارد؛ در بين روشنفکران انقلابى، آنهايى که به احتمال قويتر از ترور به وجد ميآيند (چه لحظهاى کوتاه چه بلند) کسانى هستند که هيچ ايمانى به سرزندگى و قدرت پرولتاريا و مبارزه طبقاتى پرولتاريا ندارند. بالا گرفت به همان سرعت هم بعد از دوباره قدغن شدن، فروکش کند. بايد فرق گذاشت بين آن علل ريشهدارى که بطور قطع و بنحوى اجتناب ناپذير - و حتماً بيشتر و بيشتر - به مخالفت و مبارزه با اتوکراسى منجر ميشوند، و بهانههاى پيش پا افتادهاى که يک جنب و جوش ليبرالى گذرا مطرح ميکند. علل ريشهدار موجب جنبشهاى پُرطرفدار ريشهدار، قدرتمند و ماندنى ميشوند. بهانههاى پيش پا افتاده گاه مربوط به تغيير کابينهاند يا تلاش معمول از جانب دولت براى پيگيرى يکساعته سياست "روباه مکار" در پى يک عمل تروريستى. واضح است که قتل پلهوه
اين واقعيت که فوران جنب و جوش ليبرالى، به اين يا دليل، کوتاه و بى ثبات است، البته نبايد موجب شود که تضاد غير قابل حذفى را که بين اتوکراسى و نيازهاى جامعه بورژوايى در حال تکامل وجود دارد فراموش کنيم. اتوکراسى مجبور است بازدارنده تحول اجتماعى باشد. منافع بورژوازى بعنوان يک طبقه، و همچنين قشر روشنفکر، که بدون آن توليد مدرن کاپيتاليستى قابل تصور نيست، هر چه زمان ميگذرد بيشتر و بيشتر با اتوکراسى برخورد پيدا ميکند. هر قدر هم که استدلالها در بيانيههاى ليبرالها سطحى، و هر قدر هم ماهيت مواضع دوپهلو و نيمبند ليبرالها حقير باشد، اتوکراسى فقط ميتواند صلح و دوستى واقعيش را با تعداد انگشتشمارى از گردنکلفتهاى برخوردار از بيشترين امتيازات در ميان طبقات زميندار و تاجر حفظ کند، و نه به هيچ وجه با کل آن طبقه. نمايندگى شدن منافع طبقاتى طبقه حاکم به شکل قانون اساسى، در کشورى که ميخواهد يک کشور اروپايى باشد، و از فرط شکستهاى سياسى و اقتصادى مجبور است کشورى اروپايى بشود، ضرورتى پايهاى است. بنابراين براى پرولتارياى از نظر طبقاتى آگاه بينهايت مهم است که درکى روشن هم از ناگزير بودن اعتراضات ليبرالى عليه اتوکراسى، و هم خصلت واقعاً بورژوايى اين اعتراضات داشته باشد.
طبقه کارگر هدف عظيم و تاريخساز خلاصى بشريت از هر گونه ستم و استثمار انسان از انسان را پيش روى خود گذاشته است. او در سرتاسر جهان چندين ده سال است که براى تحقق اين اهداف تا آنجا که ميشده مبارزه کرده، مداوماً به مبارزه و سازمانيابى خود در احزاب تودهاى گسترش داده، و از شکستهاى گاه و بيگاه و عقب رانده شدنهاى موقت جا نزده است. براى چنين طبقهاى حقيقتاً انقلابى هيچ چيز حياتىتر از اين نميتواند باشد که خودش را از همه نوع خودفريبى، همه نوع سراب و توهّم خلاص کند. يکى از رايجترين و سختجانترين توهماتى که ما در روسيه دچار آنيم اينست که گويا جنبش ليبرالى ما جنبشى بورژوايى نيست، و اينکه انقلاب قريبالوقوع در روسيه انقلابى بورژوايى نخواهد بود. روشنفکر روسى، از معتدلترينش در آسواباژدنيۀ ليبرال[٦] تا افراطىترينش در انقلابيون سوسياليست[٧]، هميشه فکر ميکند که آدم با پذيرش اينکه يک انقلاب انقلابى بورژوايى است، انقلابمان را بيرنگ، بىارزش و پيش پا افتاده کرده است. از نظر پرولتر از نظر طبقاتى آگاه روسيه اين پذيرش تنها شکل درست تشخيص طبقاتى وضعيت عملاً موجود است. از نظر پرولتر مبارزه براى آزادى سياسى و يک جمهورى دمکراتيک در يک جامعه بورژوايى فقط يکى از مراحل ضرورى در مبارزه براى انقلاب اجتماعيى است که نظام بورژوايى را برخواهند انداخت. فرق گذاشتن صريح و دقيق بين مراحلى که اساساً متفاوتند، بررسى درست و واقعبينانۀ شرايطى که در آنها اين مراحل مختلف خودشان را بروز ميدهند، به هيچ وجه به معناى موکول کردن هدف نهايى به زمانى نامعلوم، يا کاهش دادن از پيشى سرعت پيشروى نيست. برعکس، بخاطر شتاب دادن به اين پيشروى و رسيدن به هدف نهايى به سريعترين و مطمئنترين شکل ممکن است که درک روابط طبقات در جامعه نوين ضرورى است. هيچ چيز جز سردرگمى و چپ و راست زدنهاى بى انتها در انتظار کسانى نيست که عامدانه از پذيرش ديدگاه طبقاتيى که ادعا ميشود يکجانبه است امتناع ميکنند، کسانى که ميخواهند سوسياليست باشند و با اين حال آشکارا ميترسند از اينکه انقلاب قريبالوقوع روسيه - انقلابى که در روسيه شروع شده است - را انقلابى بورژوايى بخوانند.
همانطور که انتظار ميرفت، درست در همان اوج جنبش مشروطهطلبى، بخش دمکراتتر مطبوعات قانونى از آزادى غير معمول براى حمله استفاده کردند، حمله نه فقط به بوروکراسى بلکه همچنين به "تئورى جامع و بنابراين غلط مبارزه طبقاتى" که ادعا ميشود "بطور علمى قابل دفاع" نيست (ناشا ژيزن[٨]، شماره ٢٨). اگر اينطور بيشتر ميپسنديد، مسأله نزديک کردن روشنفکران به تودهها "تاکنون منحصراً از زاويه تأکيد بر روى تضادهاى طبقاتى موجود ميان تودهها و آن بخشهاى از جامعه که خاستگاه اکثريت روشنفکران است مورد برخورد قرار گرفته است". نيازى به گفتن ندارد، اين نحوه ارائه حقايق با وضعيت واقعى ابداً خوانايى ندارد. واقعيت درست عکس اين است. کل توده روشنفکران برجستۀ فعال در عرصه فعاليت قانونى روسيه، همه سوسياليستهاى قديمى، همه چهرههاى سياسى از نوع آسواباژدنيه هميشه ماهيت عميق تضادهاى طبقاتى در روسيه بطور کلى را کاملاً نديده گرفتهاند و در مناطق غير شهرى روسيه بطور اخص. حتى روشنفکران راديکال چپ افراطى روسيه، حزب انقلابيون سوسياليست، عمدتاً بخاطر ناديده گرفتن اين حقيقت گناهکارند؛ همين کافى است که بحثهاى عجيبشان را در مورد "طبقه دهقان کارکن"، يا درباره اينکه انقلاب قريبالوقوع "نه بورژوايى بلکه دمکراتيک" است به خاطر بياوريم.
خير، هر چه لحظه انقلاب نزديکتر و هر چه جنبش مشروطهطلبى حادتر ميشود، حزب پرولتاريا بايد با دقت و تأکيد بيشترى از استقلال طبقاتيش پاسدارى کند و اجازه ندهد که خواستهاى طبقاتيش در ميان عبارات کلى دمکراتيک غرق شوند. هر چه آن نمايندگان به اصطلاح جامعه، مکررتر و مصممتر با آنچه که ادعا ميکنند خواستهاى تمامى مردم است به جلوى صحنه ميآيند، سوسيال-دمکراتها بايد بىامانتر و سرسختانهتر ماهيت طبقاتى اين "جامعه" را افشاء کنند. قطعنامه مشهور و بدنام کنگره "مخفى"[٩] زمستوو منعقده در ٦ تا ٨ نوامبر را تماشا کنيد. آنجا، شيرجه رفتن به داخل متن، به داخل تمايلات مشروطهطلبانۀ عامدانه نيم-بند و مهآلود را مييابيد. آنجا حرف زدن از مردم و جامعه را، بيشتر از مردم حرف از جامعه را، مييابيد. آنجا مشروحترين و مبسوطترين پيشنهادها را براى اصلاح زمستوو و نهادهاى شهردارى را پيدا ميکنيد - نهادها - يعنى آنهايى که منافع ملاکين و سرمايهداران را نمايندگى ميکنند. آنجا ذکر اصلاحات در شرايط زندگى دهقانان، در خلاص کردن دهقانان از قيد تحت تکفل بودن، و حفاظت از شکلهاى صحيح قضايى را پيدا ميکنيد. کاملاً واضح است که با نمايندگان طبقات دارا طرف هستيد که فقط مايل به تضمين حقوق و مزاياى اعطا شده از سوى اتوکراسى به خود هستند و ذرهاى در فکر هيچ نوع تغييرى در مبانى سيستم اقتصادى نيستند. اگر کسانى چون اينان تغييرى "راديکال" (ادعا ميشود راديکال) در موقعيت نابرابرى و ستمکشى دهقانان بخواهند، فقط يک بار ديگر ثابت ميکند که سوسيال-دمکراتها در تأکيد لاينقطع خود بر عقبماندگى سيستم و شرايط زندگى دهقانى در رابطه با شرايط عمومى نظم بورژوايى، محقّ بودهاند. سوسيال-دمکراتها هميشه اصرار داشتهاند که پرولتارياى بلحاظ طبقاتى آگاه، بايد اکيداً در جنش عمومى دهقانان، منافع و مطالبات مسلط بورژوازى دهقانى را تشخيص و تميز بدهد، هر اندازه هم که اين مطالبات پوشيده و نامشهود باشند، و در هر حجابى که "همسطحىگرى" اتوپيک ايدئولوژى دهقانى (و عبارتپردازىهاى "سوسياليست-انقلابى") ممکن است به تنشان پوشانده باشد. قطعنامه مصوب ضيافت ٤ دسامبر مهندسين در سنت پترزبورگ را تماشا کنيد. ميبينيد که ٥٩٠ ميهمان ضيافت، و همصدا با آنها ٦ هزار مهندس ديگر امضاء کننده اين قطعنامه، خواهان يک قانون اساسى شدهاند، "که بدون آن نميتوان از صنايع روسيه بدرست حفاظت کرد"، ضمناً همانجا عليه سپرده شدن سفارشات دولت به شرکتهاى خارجى اعتراض کردهاند.
هنوز هم کسى هست که نتواند بفهمد که در زير فوران رو آمدۀ تمايلات مشروطهخواهى، منافع همه بخشهاى بورژوازى دهقانى، صنعتى، تجارى و زميندار خوابيده است؟ آيا قرار است نمايندگى شدن اين منافع از سوى روشنفکران دمکراتيک، که هميشه و همه جا، در تمام انقلابات بورژوايى اروپا، نقش ناشر و ناطق و قائد سياسى را ايفا کردهاند، ما را به گمراهى بکشاند؟
اکنون وظيفهاى سنگين در مقابل پرولتارياى روسيه قرار گرفته است. اتوکراسى به تزلزل افتاده. جنگِ پُر هزينه و بى ثمرى که او را تا خرخره فرو بُرده جداً پايههاى قدرت و حکومتش را سست کرده است. او بدون استدعا از طبقات حاکم، بدون استمداد از روشنفکران قادر به حفظ خودش نيست؛ گرچه اين استدعا و استمداد ناگزير به مطالبه مشروطه ميانجامد. طبقات بورژوا سعى دارند با بهرهگيرى از وضعيت دشوار دولت براى خودشان امتيازاتى کسب کنند. دولت در حال قمار مستأصلانهاى است؛ سعى ميکند به هر تقلايى خودش را از مخمصه نجات دهد، و با دادن معدودى امتيازات جزئى، رفرمهاى غير سياسى، و وعدههاى غير لازمالاجرا - که در فرمان جديد تزار بوفور يافت ميشوند - گريبانش را رها کند. اينکه او اين بازى را ميبرد يا نه، حتى بشکلى موقت و جزئى، نهايتاً به پرولتارياى روسيه، به ميزان سازمانيافتگى و نيروى تهاجم انقلابيش بستگى دارد. پرولتاريا بايد از اين وضعيت سياسى، که بسيار برايش مساعد است، بهرهبردارى کند. پرولتاريا بايد از جنبش مشروطهخواهى بورژوازى پشتيبانى کند؛ بايد وسيعترين بخشهاى تودههاى استثمار شده را بلند کند و در کنار خود به حرکت درآورد. او بايد تمام نيروى خود را بسيج نمايد و قيامى را شروع کند، درست در لحظهاى که دولت در استيصالآورترين تنگناها است و ناآرامى مردم به نقطه اوج خود رسيده است.
حمايت پرولتاريا از مشروطهخواهان چه شکل بيواسطهاى بايد به خود بگيرد؟ عمدتاً، بهرهگيرى از ناآرامى عمومى به منظور پيشبرد کار آژيتاسيون و سازماندهى در ميان بخشهايى از طبقه کارگر که کمترين دخالتگرى و بيشترين عقبماندگى را دارد. طبيعتاً، پرولتارياى سازمانيافته، سوسيال-دمکراسى، بايد نيروهايش را به ميان همه طبقات اهالى بفرستد؛ با اين حال هر چه طبقات اينک مستقلتر عمل کنند، مبارزه حادتر، و لحظه نبرد قطعى نزديکتر ميشود، و کار ما بيشتر بايد بر آماده کردن خود پرولترها و نيمه-پرولترها براى مبارزه مستقيم براى آزادى متمرکز شود. در چنين لحظهاى فقط اپورتونيستها ميتوانند سخنزانىهاى افراد کارکن در زمستوو و ساير مجالس عمومى را شايسته عنوان يک مبارزه خيلى فعال، يا شيوۀ جديدى از مبارزه، يا عاليترين نوع تظاهرات بدانند. اين کارها اهميتى ثانوى دارند. اکنون بمراتب مهمتر است که توجه پرولتاريا را به اَشکال واقعاً فعال و سطح بالاى مبارزه معطوف کنيم، نظير تظاهرات تودهاى معروف در روستوف و تظاهراتهايى که در جنوب انجام شد[١٠]. اکنون بمراتب مهمتر است که بر شمارمان بيفزاييم، نيروهايمان را سازمان بدهيم، و براى يک نبرد تودهاى علنىتر و مستقيمتر آماده شويم.
البته، به هيچ وجه صحبت از اين نيست که گويا کار روتين هر روزه سوسيال-دمکراتها بايد کنار گذاشته شود. سوسيال-دمکراتها هرگز آن کار را، که از نظر آنها تدارک واقعى نبرد قطعى است، تعطيل نميکنند؛ زيرا آنها تماماً و دربست روى فعاليت، آگاهى طبقاتى، و سازمانيابى پرولتاريا، به نفوذش در ميان تودههاى زحمتکش و تحت استثمار حساب ميکنند. مسأله بر سر نشان دادن راه درست، جلب توجه به نياز به پيشتر رفتن، و زيانبار بودن تزلزل و ترديد است. کار روتين روزمره، که پرولتارياى بلحاظ طبقاتى آگاه در هيچ شرايطى فراموشش نميکند، کار سازماندهى را هم در بر ميگيرد. بدون سازمانهاى وسيع و متنوع کارگرى، و بدون ارتباط آنها با سوسيال-دمکراسى انقلابى، برپا کردن يک مبارزه پيروزمند عليه اتوکراسى غير ممکن است. از سوى ديگر، کار سازماندهى بدون ردّ قاطع گرايشهاى ضد تشکيلاتى ميسر نيست؛ گرايشهايى که در کشور ما، مثل همه جاى ديگر، از جانب عناصر روشنفکر مذبذب در حزب بروز ميکند، کسانى که شعارهايشان را مثل دستکش عوض ميکنند؛ کار سازماندهى بدون مبارزه عليه "تئورى" ارتجاعى و احمقانه سازمان-بمثابه-پروسه، که پوششى براى مخفى کردن همه قِسم گيجى و سردرگمى است، غير ممکن است.
انکشاف بحران سياسى در روسيه اينک عمدتاً به سير جنگ با ژاپن بستگى دارد. اين جنگ بيش از هر چيزِ ديگر گنديدگى اتوکراسى را برملا کرده است؛ اين جنگ بيش از هر چيزِ ديگر دارد قدرت مالى و نظاميش را ميخشکاند و با شلاق و مهميز، تودههاى مردم سالها زجر کشيده را بسوى طغيان ميراند، مردمى که اين جنگ وقيح جنايتکارانه از آنان چنين سيرىناپذير قربانى ميطلبد. روسيه اتوکراتيک فىالحال از ژاپن مشروطه شکست خورده است، و کش دادن جنگ تنها وخامت شکست را بيشتر خواهد کرد. بهترين بخشهاى نيروى دريايى روسيه نابود شدهاند؛ وضعيت در پورت آرتور فقط ميتواند بدتر شود، و چندين ناوگانى که براى تقويت آن گسيل شدهاند کوچکترين شانسى حتى براى رسيدن به مقصد ندارند، تا چه رسد به کسب موفقيت؛ بدنه اصلى ارتش تحت فرماندهى کوروپاتکين Kuropatkin ٢٠٠ هزار نفر تلفات داده و خسته و دستبسته در برابر دشمن ايستاده، دشمنى که هدفش تار و مار کردن آن و تصرف پورت آرتور است. فاجعه نظامى غير قابل اجتناب است، و به همراه آن ناگزير نافرمانى، ناآرامى، و نفرت دهها برابر افزايش مييابد.
بايد با تمام توان براى آن لحظه آماده شويم. در آن لحظه، يکى از همين غليانهايى که، گاه اينجا، گاه آنجا، با چنين تواتر فزايندهاى روى ميدهند، به جنبش عمومى عظيمى تحول پيدا خواهد کرد. در آن لحظه پرولتاريا برخواهد خواست و در رأس قيام عليه حکومت قرار خواهد گرفت، تا براى همه مردم آزادى کسب کند، و براى طبقه کارگر شرايطى را تضمين نمايد که در آن پيشبرد يک مبارزه وسيع و علنى براى سوسياليسم، مبارزهاى غنى شده با همه تجربه اروپا، ميسر باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر